نگاهم کن ..
نگاهم کن و
پیوند بزن تنهاییم را
با مهربانی اشک هایت .
نگاهم کن تا یادم برد
قانون ها از هم جدایمان کرد .
نگاهم کن ، حتی برای یک لحظه ی کوتاه ..

* گره ات زده ام با اشک هایم . چشمانت آنقدر معصوم بود که هزاران هزار بار بوسیدمشان با عشق ، با دلتنگی . بسیار دلتنگ بودم و جز تو مرهمی نبود تا بزداید اشک های دل را . خیره خیره نگاهت کردم . نمی دانم حس کردی یا نه اما من از اعماق وجودم خواندم یگانه محبوبم . گفتم و گریه کردم . گفتم و گریه کردم . مثل حالا . درست مثل حالا که می خوانم ، می نویسم و گریه می کنم . گره ات زده ام با اشک هایم . گره ات زده ام ، باور کن .

عزیز دل من ، مهربونم سلام ..
کاش می دونستی چقدر واسم عزیزی ، چقدر دوستت دارم .. آخه تو خوب ِ منی .. کاش یه روزی بتونم ثابت کنم اگه لازم باشه از زندگی خودم هم می گذرد واسه اینکه فقط چند ثانیه بیشتر پیشم بمونی .. کاش بدونی همه لحظه های بی تو ، قشنگترین لحظه های با تو بودنه .. خاطره هامون اونقدر قشنگه که دلم نمیاد توی صندوقچه خاطره هام بمونن .. دوست دارم خاطره نباشن .. دلم می خواد زنده باشن مثل حادثه ، مثل عشق ، ‌مثل احساسمون .. کاش می دونستی تو همه هستی منی .. دختری که هیچ چیزی به با ارزشی یه عشق روشن با یه دنیا مردونگی نداره .. هیچ می دونستی تو مهربونترین عزیز دل منی ؟! .. منو ببخش که با حرفام رنجوندمت ستاره قشنگم .. تورو خدا منو ببخش ، همه زندگیم .. 

                    

لاجرم همره توفانی خوش
یا به همراه نسیم 
پا گذارد به دو چشم و دل ما
من فقط در گذر ثابت این ثانیه ها 
ز خدا می شنوم ، 
گهری می آید که قوانین فصول 
همه از صورت او گشته عیان ، 
او به رنگ عشق است ..
که به دوران خوشی با قدمهای بلند 
روی تاریخ قدم خواهد زد ..
او که با آمدنش غم ز ما پر بکشد ، 
او که تا آمدنش آینه هم 
به تماشای زمان خواهد ماند ..

نمی دانم چرا روزهامان
این چنین بی رحمانه ، دورمان می کنند ..
نگو نه ، نگو باور نداری ، 
نگو این چه فکریست می کنی ، نگو ..
باور کن لحظه هامان ،
نفس نفس از هم دورمان می کنند ..
چقدر دوست داشتم حتی ثانیه ای کوتاه ، در کنارم بودی
آن وقت بود که دستت را می گرفتم و
از همه کس و همه چیز غیر از خودم دورت می کردم .. 
اما افسوس که تو ..
خوشا به حال بیمارت ..
خوشا آن دم که بر بالینش می روی 
تا اندکی از درد و اندوهش بکاهی ..
می دانم .. می دانم ..
مهم دلهامان است که به هم سپرده ایم 
مهم نیست در ظاهر با که باشیم ..
مهم تعهد ماست به او ..
اما ای کاش در خلوت تنهاییت ،  
لحظه ای هم بیاد آوری چشمان همیشه غایب نگران تو
و آن دستانی که هر لحظه برای تو بسوی آسمان دراز می شود 
نگو بی انصاف نباش ،
نگو  به هر چیز به دور از احساس ، همان گونه که هست نگاه کن ..
همه چیز دارد تو را از من جدا می کند ، حتی گرفتاریهای تو  ..
همه چیز دارد رنگ سردی و عادت به خود می گیرد ، حتی احساس گرممان ..
پس کجاست آنکه همیشه بی تابم بود ؟ چه شد آن همه دلتنگی ؟!
سخت است برایم گفتن .. به چشمانت قسم می شکنم اگر ..
نگذار این همه از هم دور بمانیم ..
نپرس چرا تازگیها زود رنج و کم حوصله شده ام ..
گاهی این همه سردی تو تکانم می دهد ،
لجوج و سرکشم می کند ..
من هنوز هم بیشتر از همیشه دوستت دارم
اما کناره گیری تو ،
روز به روز داغان تر و در هم تر از قبلم می کند ..
کاش کمی مهربانتر بودی ..
کاش باور می کردی چه ساعات تلخی را
برای با تو بودن زیر پاهایم له می کنم و تو نمیایی ..
کاش فقط ذره ای از لحظاتی که برای دیگران مصروفش می کنی
به دل نگرانیهای من  ِ عاشق و بی خبر اختصاص دهی .. 
کاش فقط نگویی حق با توست
و من از روی تو خجالت زده هستم ..
کاش چون گذشته ها مهربان و بذله گو شوی ..
کاش دیگر از من دور نشوی ..
به عشقمان قسم تنهایم گذاشته ای ..
کاش زمانی که از عشقمان بگویم سکوت نکنی و دور نشوی ..
کاش دیگر آنقدر از من دور نشوی ..
دیگر طاقت سکوت و دوری را ندارم ، به خودت قسم .. 
فاصله قلبهامان دارد زیاد می شود ، باور کن ..
نگو مگر از جایگاه خودت نزد من خبر نداری ..
نگو برایم مبهم است که چرا خودت را با بقیه مقایسه می کنی ..
کمی فکر کن و باور کن که تنهایم گذاشته ای ..
نمی دانم شاید اگر مدیونم بودی توجهت کمی بیشتر بود ..
کاش دوباره مثل گذشته مهربان شوی ..
طاقت دوری قلبت آسان نیست ، به غرورت قسم ..
.............