یه شب اومدی ساده و آروم . نشستیم با هم حرف زدیم . از خودمون گفتیم از مشکلاتمون از دلتنگیهامون از تنهاییهامون .

به زبون نیاوردیم ولی قرارمون این شد که همیشه در یاد هم باشیم ؛

به زبون نیاوردیم ولی به هم قول دادیم برای هم پشت محکمی باشیم

به زبون نیاوردیم ولی عهد کردیم که با هم مثل یه آینه باشیم اینقدر صاف که بشه زشتی ها و زیباییهامونو توی دل هم ببینیم .

به زبون نیاوردیم ولی قسم خوردیم که از هم جز به هم پناه نبریم

به زبون نیاوردیم ولی تصمیم گرفتیم با هم کامل بشیم

به زبون نیاوردیم ولی خواستیم به همدیگه آرامش هدیه کنیم

به زبون نیاوردیم ولی از خدا خواستیم توی این دوستی به ما کمک کنه

به زبون نیاوردیم ولی با نگاه همه چیزهارو به هم گفتیم .

تا اینکه یه شب اومدی به زبون آوردی که باید برم ؛ به زبون آوردم که چرا ؟

به زبون آوردی که باید بدون من زندگی کنی ؛ به زبون آوردم سخته

به زبون آوردی که قرارمون این بود که در یاد هم باشیم ؛ به زبون آوردم که مگه میشه به یادت نبود

به زبون آوردی که قول دادی محکم باشی ؛ به زبون آوردم که بدون تکیه گاه نمیشه محکم بود

به زبون آوردی که دیگه نمیشه . دیگه وقتشه از هم دور بشیم ؛ به زبون آوردم که هیچ وقت یادت از من دور نمیشه

به زبون آوردی که موافقی که همه چیز تموم شه ؛ به زبون آوردم که اگه تو میخوای من چیکاره ام

به زبون آوردی بعد از من چیکار میکنی ؛ به زبون آوردم که زندگی میکنم با همه چیزهای خوبی که برام گذاشتی

نگات کردم ، نگام کردی

سکوت کردم ؛ سکوت کردی

لبخند زدم ؛ لبخند زدی

گفتی پس برم ؟

هیچی نگفتم

گفتی حرفی نداری ؛ نمیخوای چیزی بگی  . حرف آخر ؟

گفتم دوست دارم .

گفتم تو چی حرفی نداری ؟

هیچی نگفتی

گفتم دوستم داری ؟

گفتی نه .

لحظه آخر بود . هردو ساکت . هردو مات و هردو در انتظار ...

با نگاهم پرسیدم : همین ؟

و تو زیر لب زمزمه کردی این رسم روزگاره .

هردو یک نفس عمیق کشیدیم تا بگیم میتونیم . تا بگیم محکمیم

دستامون ؛نگاهمون و راهمون از هم جدا شد و خلاف جهت هم قدم برداشتیم

نگاهم برگشت تا کاسه چشمم آب بریزه پشت پات و نمیدونستم که چشمای تو هم خیس خیس شده بودند وقتی که تو هم همون دم برگشتی تا رفتن منو به باور بشینی

و تازه فهمیدیم ما با هم و برای هم گریه کرده بودیم ...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
فرشید چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:25 ب.ظ http://www.Deniznet.blogsky.com

سلام امید وارم حالتون خوب باشه خیلی جالب نوشته بودین واقعا می شد لحضه جدای رو تجسم کرد با تشکر فرشید

هیچی! چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:42 ب.ظ http://nevermind.blogfa.com

خیلی زیبا بود. واقعا زیبا ... بیا آپم

ه.ناپیدا پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:41 ب.ظ http://zangar.blogsky.com

آب
آبشار
آبی دریا و آسمان٬
چون خاطره یی قدیم در چشمهای توست
چشم
بگشایی اگر
جهان چه خواهد بود
جز تلاطمی ناخسب و بی قرار ؟
وچون در خویش بنگری
- در پناهجست سایه پلک -
روح سیالی جاری
بر خیال تو بوسه خواهد داد.
به کرشمه
چشم فرو بند و بگشای ٬
قاعده
دیگر
کن

پارسا شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:50 ب.ظ http://khalvatkadeh.blogsky.com

سلام الهه عزیز
زیبا بود خانوم گل. نگاهم برگشت تا کاسه چشمم اب بریزه پشت پاهات... لذت بردم دوست خوبم.
همیشه زیبا می نویسی.
موفق و پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد