خدا را شکر ! من همان لحظه ای که ترا در خویش یافتم و خویش را در تو دیدم خدا را شکر گفته بودم ... رویای دریاهای دوردست را به من نشان دادی ... دلم پاییز را نمی شناسد ... دلم بهار شده است .. انفجار یک بمب پر از ستاره را درون قلب خویش نرم نرم می بینم ! ستاره !روزهای اول یادت هست ؟ در آسمان زندگی من رویای سپیده را آفریدی .. باران را از تو یاد گرفتم ... دلم ذوب شد و روحم شفا یافت و من نرم نرم باریدم ... بارانک من ! اشتیاق دستهای گرم تو مرا بی تاب نموده است .. بس است .. انتظار سفر مرا ملتهب نمود ... بارش دلهای گرممان را ببین ! عشق غوغا می کند


                            

نظرات 4 + ارسال نظر
دروغ گو جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:46 ق.ظ http://www.az-dorogh-badam-miad.blogfa.com

سلام عروس خانوم.بهت تبریک می گم.از راهنماییت هم ممنونم.
خوشبخت بشی.

سفرکرده جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.safarkarde.blogsky.com

عجب غوغا میکند ....
دل سنگ را هم می لرزاند .....
می آید گرم و سنگین مثل آتش .....آتشی که دل میسوزاند !
اما مرا بد سوزاند .... شب هایم را خاکستر کرد ....
زیبا بود ....
یا علی

پارسا جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ http://khalvatkadeh.blogsky.com

سلام الهه عزیز
زیبا نوشتی خوب من. مثل همیشه.
روزه هاتون قبول باشه ایشالا.

علی جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:23 ب.ظ http://jahromboy.blogsky.com

سلام و خسته نباشید ممنونم که به من سر زدین و به من روحیه دادین امیدوارم بتونم جبران کنم

زندگی گفت: که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود: تا چه بگوید این دل من!!! عقل نالید: کجا حل شود این مشکل من؟؟ مرگ خندید: در این خانه ی ویرانه ی من http://jahromboy.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد