عشقت رستاخیز ترانه هاست!

به بدرقه ات

نه کاسه ی آب خرافه ای بر خاک خواهم ریخت

نه بوسه بر عطف اورادی را از تو طلب خواهم کرد

که جهان

بازگشت دوباره ی تو را

به بانگ صامتـش با من در میان نهاده است!

روح آب و نفس زنبق

جرات درنا و سخاوت سپیدار

شرم بهار و باور باران

رقص بلور و تحمل سنگها با توست!

عشقت رستاخیز ترانه هاست!

باز میگردی و

می رهانی ام از دیار دل مرده اندیشه های خویش!

تسلای صدایت

نوشدار به هـنگام تمام حسرتهاست

مرا به میهمانی چشمانت ببر!

......

آه آیا هرگز

بی شک امروز تو را خواهم دید بی شک امروز تو را در همه آینه ها همچنان صادق و پاک خواهم دید بی شک امروز تورا در باران،در نم خاک، خواهم دید بوی نمناکی غمناک زمین، بوی پیراهن توست بی شک امروز همان روز بزرگ، روز یکتا شدن سایه من با تن توست آه آیا هرگز،هیچ برگی اینقدر مهربان با تن شبنمها بود که دو دستان تو بود با نم اشک غریبانه من؟ آه آیا هرگز ،هیچ ابری اینقدر مهربان با تن صحراها بود که دو چشمان تو بود با تن تب زده شانه من؟ گریه ها خواهم کرد بی شک امروز به هنگام رسیدن تا تو. بی شک امروز به هنگام رسیدن تا تو، باز انگشتانت خنک و تازه و سبز غرق شبنم خواهد شد در تبالودگی صورت من و تو خواهی بارید بر من و غربت من...

یکی بود یکی نبود

قصه ای هست که بود, یکی بود یکی نبود, صفحه شطرنجی, زیر گنبد کبود; مهره ها همه به جا , هم سفید و هم سیاه , رنگ تو رنگ غرور, رنگ من رنگ وفا; چشم تو منو گرفت, بازی آغاز گرفت, مهره هامو قلبت , هی به بازی میگرفت; بارها کیش شدم, مات چشمات شدم, صفحه ام خالی نبود, شاه تنهات شدم; عاشقت غافل بود, بازی ات کامل بود, مهره هایت بسیاه, مهره من دل بود; هرکسی گفت به من, بازی ات را هم بزن, او چو دلدار تو نیست, دل به دریا پس مزن; باز عاشق موندم, با همین دل موندم, این که دست من نبود, گارد عشقت موندم; شاید آماس دهی, تو به من پاس دهی, دلتو بدی به من, تو هم عاشق بشوی; اگه کیشم نکنی, نگاه پیشم نکنی, مات اخمات میشم, کاش بازی نکنی; من که بازی میکنم, میدونم میبازم, میدونم خواهم مرد, اگه بازی نکنم; میبری باز از من, بازی را تو هم بزن, بی تو من میمیرم, سخته عاشق مردن...

گفتی برو... گفتم به چشم...این بود کلام آخرین ...

گفتی خداحافظ تو...گفتم همین ..؟!گفتی همین ...

گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر می زدم ...

با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم ...

بازی عشق تو رو جانانه باختم ...مثل بازنده خوب مردانه باختم...

همه ثروت من توفه درویش ...نفسم بود که شاهانه باختم ...

لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود ...

برای پنهان کردنه داغ دل ویرانه بود ...

من مات مات از بازی شطرنج عشق میامدم ...

شاه مهره دل رفته بود... من لاف بردن می زدم...