دوستت دارم!

 شبیه باران! شبیه مجنون! دلتنگ توام!

 همین برای اینکه به دیدنت بیایم کافی نیست؟

 همین برای اینکه بیایی کافی نیست؟

 شبیه رویا! شبیه تندیسهای عاشقانه! دوستت دارم!

 همین برای اینکه با من باشی بس نیست؟

 همین برای اینکه خواب تو را ببینم کافی نیست؟

 شبیه برف! شبیه زلالترینها! با توام!

 همین برای اینکه تنها از پشت شیشه نگاهت کنم کافی نیست؟

 بارانم! هنوز هم از دلتنگی های تو می آیم!

 مجنونم! هنوز هم به خاطر اینکه همه ی تو را بیابم،

 تمام کویرها و دشتها و صحرا ها را بی هیچ منتی به دنبال تو می گردم!

 رویا منم! هنوز هم ماوراء را می جویم و به هر

 آسمانی و بهشتی التماس می کنم بگذارند به خواب تو بیایم!

 بگذارند به خواب من بیایی!

 تندیس عاشقانه منم!

 این منم که هنوز دوست دارم تندیسی همیشه ثابت،

 گوشه ای محو از اتاق کوچک مشترکت، روزها و ماهها و سالها بایستم ،

 تنها به بهانه دیدارت!

 برفم! سیاهی های دنیا را می پوشانم ،

 تا چشمان مهربان معصومت تنها روشنی! و سفیدی را نظاره گر باشد و بس!

 حتی اگر قرار باشد ثانیه به ثانیه پا بر من بگذاری !

 آخر حیف چشمان تو نیست؟

 زلالم! و چون آب که بر زمین ، بر خستگیهای تو روانم !

 آنچه زدودنی ست ، من می زدایم!

 شبیه هرچه که باشی، هرچه که باشم ،

 بخواهی یا نه، دوستم بداری یا نه ،

 دوستت دارم! همین و هرچه باداباد

 

نشنیدی تو صدایم را ...

  نشنید

  نشنیدی تو صدایم را ... 

  نشنیدی تو فریادم را ... 

  که فریادت کردم ، که نرو 

  کوچه لرزید از صدای پای تو 

 خانه فرو ریخت ، بر سر دلدادة تو

  وتو  

 و تو هیچ نگفتی ، نشنیدی تو  صدایم را

 شاخه خم شد ، چشمه خشکید

 از غم من

  با درد تو بودن ، موج شد

  شست و برد هر چه که بود

  و باز

  نشنیدی تو صدایم را

 که گفتمت ، التماست کردم

 نرو ، بی تو من مرده ام

  بمان

  بمان که زندگی ز تو جان بگیرد

  ولی آه خدایا  

  شنید و بگذاشت برفت

سکوت...

یک سال نقش فاصله هامان سکوت بود

شاید برای حرف زدن از عشق زود بود

ای کاش قفل سخت سکوت تو میشکست

یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست

من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی

با یک نگاه ساکن شهر دلم شدی

اکنون ولی به ساحل باور رسیده ام

دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام

آری کویر تشنه به باران نمی رسد

این قصه تا ابد به پایان نمی رسد...