آه آیا هرگز

بی شک امروز تو را خواهم دید بی شک امروز تو را در همه آینه ها همچنان صادق و پاک خواهم دید بی شک امروز تورا در باران،در نم خاک، خواهم دید بوی نمناکی غمناک زمین، بوی پیراهن توست بی شک امروز همان روز بزرگ، روز یکتا شدن سایه من با تن توست آه آیا هرگز،هیچ برگی اینقدر مهربان با تن شبنمها بود که دو دستان تو بود با نم اشک غریبانه من؟ آه آیا هرگز ،هیچ ابری اینقدر مهربان با تن صحراها بود که دو چشمان تو بود با تن تب زده شانه من؟ گریه ها خواهم کرد بی شک امروز به هنگام رسیدن تا تو. بی شک امروز به هنگام رسیدن تا تو، باز انگشتانت خنک و تازه و سبز غرق شبنم خواهد شد در تبالودگی صورت من و تو خواهی بارید بر من و غربت من...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد