مثه یه قصه یه حادثه توی یه روز خوب
اومدی توسرنوشتم
اومدی تو لحظه هام
توروباور کردم ودل سپردم به عشق تو
با تو لحظه هام گذشتن
روزام به یادت نشستن
همیشه با من بودی . تو خاطرم
باتولحظه های شیرینی دارم
لحظه هایی که من و توما می شدیم
همیشه به خاطرم می سپارم

اما لحظه های ما چه زود گذر بود....!!!

زمونه نامهربونه دلو بازیچه می دونه
ای زمونه ی دیوونه دلم از دست تو خونه

ای عزیزترین زندگی من
اگه مثل اون روزا نیستی کنارم
تو رو تواوج غریبی هام ندارم
بدون. اسمت همیشه مونده رو لبهام
جای دستات همیشه گرمه تودستام
اگه سرنوشت برام دوری نوشت
یاد تونمی میره تو لحظه هام

تو برام یگانه ای یه عشق جاودانه ای
یه عزیز موندگار بودنمو بها نه ای .....



گاه آرزو می کنم

ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم

تا دستهایت را گرم کند

اشکهایت را بخشکاند

و خنده را به لبانت باز آرد

پرتوی خورشیدی که

اعماق تاریک وجودت را روشن کند

روزت را غرفه ی نور کند

یخ پیرامون ات را آب کند................

هر کجا می نگرم  ،  باز هم اوست

که به چشمان ترم خیره شده

درد عشق است که با حسرت و سوز

بر دل پر شررم  چیده  شده