غمت گر چه نگذاشت چیزی برایم
هنوز ای مسافـر
عزیزی برایم
قسم میخورم بی تویک لحظه حتی
نمـی ارزد ایـن دل پشـیزی برایـم
تو رفتی ولی کاش فهمیده بودی
نهادی دل ریــز ریــزی برایـــــــــم
نشستم و آهسته آهسته مردم
نجستنــــد راه گریزی برایــــــــم
شبی خواهی آمدکه موج صدایت
بپـــا می کند رستخیزی برایـــــم
تعارف نـــدارم بیـــــا تا ببینــــی
هنوز ای مسافر عزیزی برایم

به سوی هم گام برمی داریم

 

به یک زبان سخن می گوییم

 

اما به وسعت رویاهامان

 

                                  تنها می مانیم!

دوست من!

وقتی که قلبت می شکند

 

و روحت نیز...

هنوز هم می توانی مردم را دوست داشته باشی!

 

همانها که تو را رنجانده اند به تو نیازمندند...

لبخندت را از آنها دریغ مکن!