مگر حرف خودت نیست؟خواندنت از ما.اجابت کردنش با تو.مگر تو دلیل ره گمگشتگان نیستی؟
از رگ گردن به من نزدیکتری؟رئوفی؟...پس کو؟کجاست؟
پس جواب گریه های هر شبم.ناله هایم.صدا زدنهایم کو؟
پس اجابت کردنت چه می شود؟
گا هی فکر می کنم فراموشم کرده ای!...
چرا من؟چرا او وعده تو را به من میدهد ولی تو وعده او را به من نمیدهی؟
به حقیقت رساندن یک رویا اینقدر سخت است؟
باور نمیکنم که جباری.قهاری.اما باران رحمتت کجاست؟
من تشنه ام.بر من ببار.التماس نگاهم خشکیده است.
بر من بتاب
آرامم کن.
مرا هم بیاد بیاور

مایه دلخوشی آنجاست که دلدار آنجاست

می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم.

نمی دانم چرا حافظ نگفت:

مایه دلخوشی آنجاست که دلدار آنجاست

اگر آن یار نخواست با دل عاشق چه کنم؟

جهد من چیست؟تحمل؟ چه کنم؟

به سفر باید رفت بعد از این خاطره ها.

آره فکر کنم بهترین کار همینه...

به سفر خواهم رفت بعد از این خاطره ها

تا مگـــــر محــو شـود یاد رخت از دل مـا!!!