-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 23:16
میدونی؟ گاهی آسمون پر از ستاره است. ولی یه ستاره میون اون ستاره ها بزرگتر و قشنگترو درخشانتره ... اون ستاره ی:"تو ـ" من اسمشو گذاشتم "توِِِ " میدونی؟ وقتی با ستاره تو حرف میزنم.... وقتی بهش خیره میشم یا بهش چشمک میزنم ، همیشه ازم یه چیزی می پرسه. میگه:دوستم داری؟ منم میگم,دوستت دارم . ولی دیشب از من یک سوال دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 23:12
تنها ماندم من همه را چشیده ام . نخستین مرگ عزیزی را نخستین اندوه را نخستین عشق را نخستین جدایی را نخستین خشم را من همه را چشیده ام از پس آنها برآمدم .سخت بود.خیلی سخت.. ولی از پس آنها بر آمدم. حالا خود را بدست وقایع سپرده ام، حالا کم و بیش میدانم چطور با غصه کنار بیایم با خشم با مرگ با عشق با جدایی فکر میکنم چطور با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 23:04
خدایا! جسم من دشتی است ... که بذرنیکی در آن می کارم و با نام تو آن را آبیاری می کنم تا گل عطرآگین حضورت در قلبم بروید . خدایا! چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند ، عظمت و ژرفای عمق تو را نمی شناسم. فقط می دانم ... که معبود این دل خسته هستی و اگر دیده از من بر گیری ، خواهم مرد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 22:55
هیچ کس وسوسه اش نکرد ، هیچ کس فریبش نداد ، او خودش سیب را از شاخه کند و گاز زد و نیم خورده دور انداخت. او خودش از بهشت بیرون رفت و وقتی به پشت دروازه بهشت رسید ، ایستاد. انگار می خواست چیزی بگوید. چیزی ، اما نگفت . خدا دستش را گرفت و مشتی اختیار به او داد و گفت : برو ، زیرا که اشتباه کردی . اما اینجا خانه توست هر وقت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 22:49
اگر آسمان بالای سرت ابریست و تو در زیر باران هستی اگر به دنبال رنگین کمان میگردی اما رنگها درد را برایت به ارمغان می آورند ، اگر دنیایت تغییری نمی کند و هیچ پایانی در نظرت وجود ندارد، اگر در جستجوی آفتابی اما تنها شب را می بینی، اگر همه اطرافیانت لبخند می زنند ولی تنها کاری که تو می توانی بکنی اخم کردن است، اگر از همه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1384 00:59
سکوت را می پذیرم ، اگر بدانم ، روزی با تو سخن خواهم گفت . تیره بختی را می پذیرم ، اگر بدانم ، روزی چشمان تو را خواهم سرود . مرگ را می پذیرم ، اگر بدانم ، روزی خواهی فهمید که دوستت دارم .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1384 00:14
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه ی آنهاست . - نه ، وصل ممکن نیست ، همیشه فاصله ای هست . اگر چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر ، همیشه فاصله ای هست . دچار باید بود و گر نه زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد . و عشق سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست . و عشق صدای فاصله...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 22:48
((چه دنیای نا شناخته ای داری در پس پشیمانی های پی در پی انسانیت)) غروب ساکت دریاست دو موج سرگردان من کنار ساحل نشسته ام تو کمی دورتر از من پشیمان با اینکه نگاهت را نمی بینم بوی اشک هایت با نسیم می آید با اینکه نمی بینم عطر خوش موهایت غم را از دل می زداید غروب است چیزی تا تاریکی نمانده آسمان خسته از هیاهوی روز پلک بر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 22:45
مثل هر روزی که تو نیستی مثل هر لحظه که زندگی می گذرد باز می نشینم اینجا برای تو که هرگزاینها را نمی خوانی آسمان را به ریسمان می بافم شاید یک روز که خیلی دور نباشد جلوی پای رویایت قربانیشان کنم... اما حالا از پس هزارتا کلمه ای که مدام از مغزم فرار می کنندنشسته ام تا شاید از پشت غربتشان رنگ شیشه ای چشمهایت را ببینم اگر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 22:37
هر جا سفر کردم همسفرم بودی از هر طرف رفتم تو راهبرم بودی با هر که سخن گفتم پاسخ ز تو بشنفتم بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی هر شب که ماه تابید هر صبح که سر زد خورشید در گردش روز و شب شمس و قمرم بودی در صبحدم عشرت همدوش تو میرفتم در شامگه غربت بالین سرم بودی در خنده ی من چون ناز .در کنج لبم خفتی در گریه ی من چون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 22:36
مرگ بر عشق... همین
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 00:50
یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟ چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید اشگ شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟ سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال چه ره آورد سفر دارم ... ای مایه عمر؟ دیدگانس همه از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 00:45
گفتی فردا می آیی فرداها پنج با آفتاب را کشته اند و هنوز فردای تو نیامده پاییز بود و گفتی : بر می گردم آن گاه که قرمز و زرد برگ ها به زمین بریزد پنج بهار را پنج تابستان را پنج زمستان را هم پاییز دیده ام و تو نیا مدی!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 23:41
قرار دیدار ما وقت دلتنگی نرسیده به گریه بود. تو به دلتنگی نرسیدی و من از گریه گذشتم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 23:36
بیچاره دلم! دکتر برایش شبی نیم ساعت گریه تجویر کرده است. بیچاره دلم! آن قدر ساده است که اگر صدای شرشر باران بشنود خیس می شود. بیچاره دلم!.........
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 14:44
جاده را می بینی .جاده که نه راه باریکه ای که می رساندمان به آن سرپناه که درپشت آن پرچین ها پنهان است. دیدگانت مشتاقند . آری میدانم نمی توان از این همه زیبایی گذشت . آن کوه ها را میبینی که ابری غلیظ پیکرشان را محو کرده است و دامنه اشان تا مرز شالیزار های روستاییان امتداد پیدا می کند. وسعت سبز شالیزار ها مرا بیاد چند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 14:31
مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی جلوی من قدم برندار، شاید نتونم دنبالت بیام، پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم، کنارم راه بیا و دوستم باش. شما از کدوم دسته دوستها هستین؟ دسته اول آدمایی که دوست رو برای طی کردن پله های ترقی خودشون می خوان و فقط این براشوت مهمه که دوستشون منفعتی براشون داشته باشه در غیر این صورت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 14:03
گاه می اندیشم ، خبر مرگ مرا با تو چه کسی می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی ، روی تو را کاشکی می دیدم. شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که، مهم نیست زیاد و تکان دادن سرت را که، عجیب! عاقبت مرد؟ افسوس! کاشکی می دیدم. من به خود می گویم: (( چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد!)) " حمید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 01:07
Its Called Love. Since the day I met you, life became easier than ever and I became more positive about things, indeed, it's your love that has made my world, so beautiful. I Love You!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 00:43
سلام: حالم شبیه آنانی است که فقط خودشان تولدشان را مى دانند و از امسال تصمیم دارند خودشان هم از قصد آن را فراموش کنند یا لااقل وانمود کنند که یادشان نیست به دنیا آمده اند تا کِى دوست داری دروازبان ذخیره ات باشم !!!!!!! ؟ نیمکت از شرمِ عشق و سکوت من شکست , چشمانت عین کسانى که بى مجوز خواسته هاى نا معقول دارند نگاهم مى...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 00:37
قصه غربت و سرگردونیامو برای پنجره ها زمزمه کردم هم نفس با شبهای ابری و دلتنگ غصه هامو بی صدا زمزمه کردم دنبال یه نیمه گمشده بودم که با هم یه سیب کامِلو بسازیم دنبال حریفی بودم که من و اون زندگیمونو به پای هم ببازیم یه ستاره ام یه ستاره غریبه ، گوشه یه کهکشون بی نهایت راهو گم کردم و تنها ، وسط یه آسمون بی نهایت گشتن و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 00:35
در ترنم آوازت محبت نهفته است ودر شکایت نگاهت درد دوری در بغض کلامت صبوری نهفته است در دوری دستانت حس احتیاج باز برایت خواندم از آواز تنهایی و آواز تنهایی ات صبورانه شتافت و اما هیچ نگفتی. تو خود از تنهایی دستان کمک بسویت دراز شد و صبورانه دستم فشرده هنوز غرق محبت بی دریغت هستم نمی دانم کجایی ولی محبت تو با من است می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 14:49
- سلام . دلم برات خیلی تنگ شده بود.. پسرک از شادی تو پس خود نمی گنجید... راست میگفت ...خیلی وقت بود که ندیده بودش..دلش واسش یه ذره شده بود..تو چشای سیاهش زل زد همون چشمایی که وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و هوارو عربده بالاخره کاری کرد که باهم دوست شدن... دخترک نگاهی به ساعتش کرد و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 14:46
چه بارون ی می ا د. چترمو آوردم بالای سرت ... نمیخوام خیس بش ی ... درسته که به رفاقتمون پشت پا زدی اما دختر عمو یم که هستی ..! هنوز یادمه که میگفتی مثله گربه ها از آب بدت میاد.... آره من هم چترمو گرفتم رو ی سنگ روی این سنگ سفید که درشت وسیاه اسمتو روش نوشتن . .. و تو چقدر رنگ سیاه رو دوست داشتی....اه از این چتر هم که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 14:34
سلام اول نامه میخوام کمى مقدمه چینی کنم و حرفی به دوستان نازنینم بزنم..... خواستم بگم که دوست ندارم عین من باشید یعنی شکستنی ...... بهتره بعضی وقت ها همه فکر کنند مغروری تا شکستنی....... نمیخوام اشتباه منو کنید چون من تمام عاشقانه هایم رو جدی گرفتم و برای هر کی که دلم رو لرزاند کلبه ای ساختم حتی با حصیر....... سخت است...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 22:59
دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه دوباره این دل دیوونه واست دل تنگه اسم تو برای من قشنگ ترین اهنگه بی تو یک پرنده ی اسیر بی پروازم با تو اما می رسم به قله ی اوازم اگر تا اخر این ترانه با من باشی واسه تو سقفی از اهنگ و صدا می سازم با یه چشمک دوباره من و زنده کن ستاره نذار از نفس بیافتم تویی تنها راه جاری ای ستاره ای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 22:48
بهار اینجاست . پیش من ، دلش گرفته ، درست مثل من، دلم برایش می سوزد . چشمهایم را می بندم دلم خیلی کرفته باران آسمان را به زمین دوخته مثل دل من که حالا دوخته شده به چشمهای تو . یاد سهراب می افتم . من هم حس همان مرغ مهاجر را دارم . همان تنهایی همیشگی ، همان روزهای تکراری ، همان ساعات مرگ بار . بوی خاک خیس خورده می آید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 22:44
نفرین بر لحظه های اشتیاق نفرین بر لحظات سیه فام اشتیاق ببین ققنوس سرنوشتمان از اشتیاق اتش گرفت و اما لذت ما از خاکسترش آفریده نشد آنچه از میان آن سوخته پرهای سرنوشتمان به سامان امد تنها بیهودگی بود اری هم قفس با من هم اوازی در ذهن تهی ما تنها همین نقش میبندد: یاد روز های لذت به خیر یاد روز هایی که چکاوک هراسان میخواند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 00:09
من آن ترانه ام که نا گزیر ، جاری ام درون خویشو انعکاس رقص واژه های ناشکیب بودنم. من اختصار بودنم . دمی و هیچ . تو را به هر چه هست در چهار چوب تیرة قفس ، ببار بر خیال این طلسم سرد بی نفس . که از پی هزار سال پر سکوت ،خسته ام . به هرچه عاشق است در زمین ؛به لحظه های دور دور ؛ به واژه های زخم خورده از هزار توی قلبهای سخت ؛...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 23:42
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را دیدم نگاهم کرد دل به او بستم نگاهم کرد.......... ولی بعدها فهمیدم فقط نگاهم میکرد