حکایت من و تو حکایت دو خط متنافری است که هیچگاه به هم نخواهند رسید و حتی اجازه عبور یک صفحه را از میانشان نخواهند داد!!
کمی مقابلم بیا شاید که دو خط موازی شدیم آنوقت هر چند همیشه در مقابل هم خواهیم ماند و هیچکدام کوتاه نخواهیم آمد اما حداقل صفحه ای ما را به هم مانوس خواهد کرد صفحه ای به نام زندگی...........
نمی دانم که در بینهایت ها در آنجا که همیشه حالتهای خاص رخ خواهد داد ما نقطه اشتراکی خواهیم داشت؟!!!!!!
و ای کاش حداقل دو خط متقاطع بودیم که در تمام دوران وجودمان یک نقطه اشتراک ما را به هم پیوند می داد.
و چه رویایی است لحظه ای که ما منطبق شویم و تمام لحظاتمان را اشتراک سازش و تفاهم پر کند!!!!!!!!!!!
ببخش اگه تو قصه مون
دو رنگ و نامرد نبودم
ببخش که عاشقت بودم
خسته و دل سرد نبودم
ببخش که مثل تو نشد
خیانتو یاد بگیرم
اگر که گفتم به چشات
بزار واسه تو بمیرم
ببخش اگه تو گریه هام
دو رنگی و ریا نبود
اگر که دستام مثه تو
با کسی آشنا نبود
ببخش اگه تو عشقمون
کم نمی زاشتم چیزی رو
ببخش که یادم نمی ره
اون روزای پاییزی رو
لیاقت دستای تو
بیشتر از این نبود عزیز
نه نمی خوام گریه کنی
برای من اشکی نریز
لیاقت چشمای تو
نگاه ِ پاک ِ من نبود.....