وقتی نه دلیلی برای گفتن هست
و نه گوشی برای شنیدن ...
وقتی سکوتم را التماس میکنی
و وادارم میسازی به خاموش ماندن ...
وقتی چشمانت را میبندی وبا تمام قوا
مرا به اعماق تاریکی هل میدهی ...
دیگر چیزی باقی نمی ماند . نه از من نه از سکوت نه از تاریکی نه از خاموشی .
خیالت راحت !
الهه
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 ساعت 01:45 ب.ظ
گفتم :« هیچ وقت کسی نمی تونه درد تو رو احساس کنه
یک سوی دهان به حالت تبسم بالا رفت .« آره. این مایه دلگرمیه ، مگه نه ؟ ممکنه کسی بهش غبطه نخوره، اما درد من مال خودمه ».
آه ای خدا ... چرا داری اینقدر منو بازی میدی ؟؟!!!
یه دفعه جونمو بگیر و خلاصم کن . آخه مگه یه آدم چقدر تحمل داره . چرا اینهمه آدم دو رو و دروغ گو رو میزاری سر راه من . مگه من چه گناهی کردم . بد کردم خواستم عاشق باشم . بد کردم خواستم ساده و یکرنگ باشم .
هر کسی با زمزمهی عشق دو سه روزی عاشقم شد
عشق اون باعث زجر همهی دقایقم شد
همه چیز جبران میشه ، همه چیز ، همه چیز غیر از لحظات ساکتی که تنهایی وجودتو خرد می کنه.... ، یادت میره ، همه چیزو ، غیر از ثانیه هایی رو که می گذره و هیچ کس ، هیچ کدوم از اونایی که باید ، توشون باهات شریک نمی شن ....همه چیزو می شه بخشید ...همه چیزو .... همه چیزو می شه جبران کرد جز تکه تکه های قلبی رو که هر روز و هرروز خرد می شن .....
حالا که منو خودت تنهاییم . بگو من چه گناه کبیرهای کردم . باز که داری سکوت میکنی . چرا هر وقت جواب میخوام هیچی نمیگی ؟؟!!
آخرش که باید جواب بدی . پس چرا اون آخر الآن نباشه ؟؟؟...
امروز جمعه است . دلم خیلی گرفته . معمولا چون من یکمی دیوونهام بعدازظهر جمعهها حالم از بقیه روزای هفته بهتره . اما امروز .....
شاید تو این هفته دروغ زیاد شنیدم . شاید این هفته خواستم سادهتر باشم . شاید خواستم این هفته عاشقتر باشم .
خودمونیم اگر این دفتر نبود بغض خفم میکرد . اگر اینجا نبود با کی درد و دل میکردم ؟؟؟... باید میرفتم جلو آیینه و اشکهای خودمو نگاه میکردم . حداقل اینجا چند نفر هستن لقب دروغ گو بهم بدن !!!!
باید به این حقیقت عادت کنم که هیچ محرمی نیست . باید عادت کنم که تنهام . خیلی تنهام .عادت کنم که .....
باید روزهای ابری رو دوباره به این چشمها برگردونم . باید برم سراغ چیزایی که از دست دادم . چیزایی که خواستم دوباره بدست بیارم اما نخواستن !!!
یادته میگفتی چقدر مغرورم . حالا با این کارهات فهمیدی چرا میخواستم مغرور باشم . اما تو غرورم رو ازم گرفتی .
واسه اینه که دوباره دلم .........
واسه اینه که دوباره چشام بارونیه ...
من از یه سوراخ ۱۰ بار گزیده شدم ..
نتیجه : من خیلی دیوونهام ...
نیمه شب کوبید بر در گفت : عاشق خانه هست؟
متهم هستی و جرمت دیدن جانانه هست
بعد بستند دست و پایم را به موی دلبران
گفت: این اسیر زلف همچون شانه است
گفتم اندر دادگاه عشق از بهر دفاع
بیگناهم چون مقصر این دل دیوانه هست
لیک از من شاهد و برهان و مدرک خواستند
پاسخش دادم که شاهد ساغر و پیمانه است
گفت: چون پیمانه هر لحظه در دست کسی است
پیش قانون ناشناس و بیخود و بیگانه است
بعد طبق حکم عشق و عاشقی از بند ها
گفت: با حبس ابد محکوم در میخانه است
گفتمش گر یار ببوسم چه باشد کیفرم؟
گفت: کیفر سوختن چون کیفر پروانه هست
گفتمش من حاظرم سوزم به شرط بوسه ای!
سوختن از بهر جانان کاری بس مردانه هست
گفت:حکم اندر بر دیوانه بی ارزش بود
از دفاع متهم معلوم شد ((دیوانه)) هست
الهه
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 ساعت 12:45 ب.ظ
عشق
عشق، تصمیم قشنگی ست، بیا عاشق شو
نه اگر قلب تو سنگی ست، بیا عاشق شو
***********
آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست
شوق پرواز تو رنگی ست، بیا عاشق شو
***********
ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب
خوب من، این چه درنگی ست، بیا عاشق شو
***********
با دل موش، محال است که عاشق گردی
عشق، تصمیم پلنگی ست، بیا عاشق شو
***********
تیز هوشان جهان، برسر کار عشقند
عشق، رندی است، زرنگی ست،بیا عاشق شو
***********
کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو
بر سر عشق، چه جنگی ست! بیا عاشق شو
« مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»
صورت آینه زنگی ست، بیا عاشق شو
***********
می رسی با قدم عشق به منزل، آری...
عشق، رهوار خدنگی ست، بیا عاشق شو
***********
باز گفتی تو که فردا!!! به خدا فردا نیست
زندگی، فرصت تنگی ست، بیا عاشق شو
***********
کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!
عشق، تصمیم قشنگی ست، بیا عاشق شو
*********
الهه
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 ساعت 12:42 ب.ظ