وقتی دلت میگیره .. وقتی دلت آواره میشه .. وقتی هیچ سرپناهی نداری .. وقتی احساس میکنی توو هفت آسمون یه ستاره نداری ..

وقتی می فهمی که دنیا با همهء قشنگیهای زود گذرش فقط یه بازی بوده و تو بازیگرش ... وقتی چشات پُر از اشک هست و یه شونهء مهربون برا گریه کردن نداری ..

 

وقتی چشماتو می بندی و مرگ رو آرزو میکنی .. او نوقت به دلت نگاه کن ، به خودت، به گذشته ات و به اتفاقها و عواملی که باعث این اتفاق شده اند نگاه کن ...

 

 

اگر تونستی چیزهایی رو که بدست آوردی، ببینی،بفهمی و درک کنی ... اونوقت تو برنده ای حتی اگر به ظاهر بزرگترین شکست زندگیت رو تجربه کرده باشی! چون با چیزهایی که بدست آوردی میتونی آینده ات رو با پایه های محکمتر بنا کنی ..

 

این حرف خیلی قشنگ و پر معنیه

 

(سعی کن حکمت زندگیت رو بفهمی ... ببین در عوض چیزهایی که از دست دادی چی بدست آوردی ؟)

 

مثل من هرگز کسی عاشق نبوده
سوختن از عشق را لایق نبوده
از توام بر آتش و خاموشم از تو
تا نگوئی بر وفا صادق نبوده



هر چه میسوزم تو میگوئی کم است
قصه ام ورد تمام عالم است
پس چرا آزردنم را دوست داری
حسرت و غم خوردنم را دوست داری ؟



هر چه را میخواستی از من بدست آورده ای

مرگه ( غرورم ) بس نبود که قصد ( جانم ) کرده ای
منکه دنیا را به پایت ریختم
زندیگیها را به پایت ریختم
من که با خوب و بده تو ساختم
آبرویم را به خاک انداختم
دیگر چه خواهی ؟



من که همچون بت پرستیدم ترا ....
هرکجا رفتم فقط دیدم تورا ....
با تمام گریه ها از دست تو ...
میشکستم بغض و خندیدم تورا ...

پس چرا آزردنم را دوست داری
حسرت و غم خوردنم را دوست داری ؟

بعد از نه ماه انتظار!
بالاخره منم به دنیا اومدم...




                آری...تو که خط خطی هایم را با خستگی هایت میخوانی.
                
            درد را با مرد هجی میکنی و مثل دلبستگی های قدیمی زلالی و میخواهی عشق تجربه کنی.
 
              من هم...سراغ تو را از باران میگیرم...ممنون! ممنون از اینکه تولدمو تبریک گفتی...
 
               حرفی نمونده باقی...سکوته حرف آخر...فقط..." باورم کن ".
 
تو آمدی ، کنارم نشستی
و از آن روز من دورترین رویاها را باور دارم
دیشب ،
دیدم پرنده ای میان دفترم آواز میخواند .
آن گونه
قدم زنان تا ماه رفتم؛ باور نمیکنی ؟
بیا کفشهایم را امتحان کن
چه فرقی میکند
من عاشق تو باشم ، یا تو عاشق من
چه فرقی میکند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز میشود ؟
سالی ست که میدانم
بیقراری چیست ،
درد چیست ،
آواز چیست ،
راز چیست ...
آی ، ای ... دوست !
چشم های تو شناسنامه ی مرا عوض کردند
امروز .. من ، ... یک ساله میشوم.
می‌دانم ٬ می‌دانم .. می‌دانم . باشد ٬ ساکت میشوم .. و دیگر هیچ نمی‌گویم.
هیچ .
و تو می‌دانی٬
که سکوت
سرشار از حرف‌های ناگفته است ٬
از حرکات ناکرده .
و اعتراف به عشق‌های نهان٬
و اعتراف به عشق‌های نهان٬
و اعتراف به عشق‌های نهان ...
 

                           از لحظه ای که مرا بدنیا اوردند, پیوسته گفتند دوست بدار
 
امروز که دیوانه وار دوست دارم می گویند:  فراموش کن...


نام تو
درسینه ام جایگاهی است  نامت را حک کردم
هر روز ترا می بوسم
  و می بویم  و عاشقانه چشمهایت را نگاه می کنم
دنیایی ساخته ام
خانه ای بر بلندای محبت رشته های مهر پیچکهایش
گلدان هایی پر از گلهای سرخ
و تو  تنها معبود خانه کوچک من
خانه ای که به وسعت سر سبزی کوهساران است و من در کنار چشمه ساران محبت 
 
دستانت را می فشارم
 
من هنوز فردای امید را با چشمانی مشتاق مینگرم

HydroForum® Group