این دیوانگیست ... | |
که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه
خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم...
|
کاش می شد خالی از تشویش شد
برگ سبز تحفه درویش شد
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می امد کنارش می نشست
کاش من هم یک قناری می شدم
در تب آواز جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرفتر ها کمی سر می زدم
با قناری ها غزل خوان می شدم
پشت هر اواز پنهان می شدم
آی مردم ! من غریبستانی ام
امتداد لحظه ی بارانی ام
شهر من آن سوتر از پروانه هاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هر که می آید به او گل می دهد
دشت های سبز و وسعتهای ناب
نسترن، نرگس، شقایق ، آفتاب
همیشه با نگاه تو، با تو عبور می کنم
از اینکه عاشق تو ام، حس غرور می کنم
از سایه سایه های شب، همیشه می گریختم
از دوری تو همنفس، بغض دوباره می شوم
ناجی شام شوکران، با دل عاشقم بمان
به حرمت حضور تو، چون تو یگانه می شوم
خانه به خانه دیدمت، همچو فسانه دیدمت
با تو ستاره می شوم، با تو ستاره می شوم