-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 15:21
این همه مُردم واسه تو، یه بار نشد که تب کنی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 23:33
فکر میکنم اگر نقاشی کنم سبکتر میشوم , ولی خستهتر از آنم که قلممو در دست بگیرم . تصمیم میگیرم که توی ذهنم تابلویی بکشم . یک دشت میکشم , پر از سبزه و شقایق و گلهای خودروی رنگارنگ . روی گلبرگهای آنها شبنم میکشم . خورشیدِ گرد و طلایی را توی آسمان میکشم و هوا را پر از گرمای دلپذیر خورشید میکنم . مثل نقاشیهای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 23:12
پسرک قصه من دیشب بر اثر یک بیماری مرموز در صفحه ی 132 مردحالا مانده ام به ناشر که منتظر یک کتاب 200 صفحه ایست چه بگویم؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 00:22
تو را می جویم دیشب که نبودی تمام پنجره های کلبه ام غبار بی کسی گرفتند. ای نور شبهای بی ستاره ام!ای ماه شبهای تنهایی ام! دلم در عطش مه ها و نیلوفرها می سوزد. تو که ماه شبهای منی، ببار و دل تشنه ام را سیراب کن. میان تنهایی نیلوفرها، میان رازو نیاز عاشقانه ی شقایق ها، دلم در التهاب تپش پنجره های کلبه ام چه بی صدا فریاد...
-
گاهی…
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 00:20
گاهی فاصله ی آسمان تا زمین کم می شود، به اندازه ای که اگر دست هایمان را به سمت آسمان بلند کنیم، می توانیم لطافت ابر ها را حس کنیم. این لحظه برای همه قابل تجربه است به شرط آنکه کمی به فکر دل های بزرگ باشیم. به فکر بزرگترین دل عالم که غریب تر از همیشه، تنهای تنها صحراها را دور از چشم من و تو می پیماید. آقا بیا! چند وقت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1384 00:52
نمیدانم حالا چند وقت از پر کشیدن تو می گذرد ؟ یک سال یا دهسال ؟ اما فرقی نمیکند . هزار سال هم بگذرد باز هم میگویم کاش بر میگشتی خانه ات هنوز انتظارت را می کشد و من شاید … امروز هم زمین تبدار است و آسمان پر از ابرهای سیاه آبستن . یک نفر بگوید از کوچ بی بازگشت چلچله ها تا حالا چقدر از حرکت دیوانه وار دوار ساعتها می...
-
تب
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1384 00:43
من تب کرده بودم و وجودم را باران سرد به یغما برده بود. من تب کرده بودم و درد استخوان رهایم نمی کرد و او شب زنده داری ام را به خاطر خودش می پنداشت. من تب کرده بودم و در آتشی سرد می سوختم و او حرارت و گرمای تب آلودم را می ستود و در آتش لبهای داغم گداخته می شد. من تب کرده بودم و گلویم به سوزشی بی انتها رفته بود و تحمل...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1384 00:20
سخن خدا که هیچ گاه هیچ کس نشنید روزی که آدم پا به این دنیا گذاشت،خدا می گفت : غصه روزی رو نخور روزی که حوا خلق شد و با آدم دو تا شدن، خدا می گفت: غصه روزی نخورین، به فکرِ آخرت باشین اون روزها هِی خدا می گفت. ولی کو گوش شنوا؟ تا از بهشت رونده شدن اون دوتا جفتِ بی نوا بعد ِ اونها، بعدی ها هم ، وِیلون و سر گردون شدن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1384 23:45
به دلم افتاده که باز می آیی به سمت من و احساس من به دنبال دل و دلواپسی من.......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1384 23:39
به اولین پل که رسیدم پایین خواهم پرید اولین ماشین که به من رسید زیرش خواهم جهید... از پل های بسیار گذشتم بسیار ماشین ها از من گذشتند و هر بار دست تو بر شانه ام بود آخر این جاده وحشت چیست؟ که بوی مرگ می شنوم و این بار دست تو بر شانه ام نیست.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1384 13:39
اگر می امدی فردا را برایت می سرودم اما افسوس دست های تو هنوز در انتهای دیروزند.......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1384 13:35
چشمانت را با تیتر بزرگ و سیاه می نویسم دلت را با رویای نازک گونه هایت را با ترام برجسته می کنم پیشانیت آرایش صفحه است می بوسمت بی انکه لیانت را سانسور کنم ...................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1384 02:07
رسواترین شدم که نزدیک ترین راه به تو بود.............
-
عشق گمشده
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1384 19:45
آن شب که بوی زلف تو با بوسه نسیم مستانه سر به سینه مهتاب می گذاشت با خنده ای که روی لبت رنگ می نهفت چشم تو زیر سایه مژگان چه ناز داشت در باغ دل شکفت گل تازه امید کز چشمه نگاه تو باران مهر ریخت پیچید بوی زلف تو در باغ جان من پروانه شد خیالم و با بوی گل گریخت آنجا که می چکید ز چشم سیاه شب بر گونه سپید سحر اشک واپسین وز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1384 19:41
مرگ بر آن که دلش را به دلِ سنگِ تو بست. بى خود و بى جهت سلام : دیوانه کسى که معشوق را در مجاورتِ آغوشِ دیگرى مى بیند و باز برایش مى نویسد و من اگر دیوانه نبودم اینجا نبودم....... میانِ این همه دل سنگ مثلِ تو......... به قول کسى که لطف بیش از حد نسبت به من داشته کاش همان جا توى آسمان پیشِ خدا براى همیشه مى ماندم نه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1384 15:47
از نیمی پنجره تنها می توان نیمی از ماه را دید از عشقی نصفه هیچ......
-
ببین که چقدر تنهایم.....
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1384 15:44
ببین که چقدر تنهایم..... ببین که غم چگونه خانه دلم را تسخیر کرده تارهای نفرت را بنگر ! دستهایم خالی ست ببین که چگونه احساس را می شکنند ..... چگونه روح را هزار پاره می کنند دست های خالی ام نیستی را می شمارد دستهایم را بگیر..... بگذار تا خلوتش در وجود دستهایت پر شود....
-
عشقت رستاخیز ترانه هاست!
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 23:51
به بدرقه ات نه کاسه ی آب خرافه ای بر خاک خواهم ریخت نه بوسه بر عطف اورادی را از تو طلب خواهم کرد که جهان بازگشت دوباره ی تو را به بانگ صامتـش با من در میان نهاده است! روح آب و نفس زنبق جرات درنا و سخاوت سپیدار شرم بهار و باور باران رقص بلور و تحمل سنگها با توست! عشقت رستاخیز ترانه هاست! باز میگردی و می رهانی ام از...
-
آه آیا هرگز
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 23:44
بی شک امروز تو را خواهم دید بی شک امروز تو را در همه آینه ها همچنان صادق و پاک خواهم دید بی شک امروز تورا در باران،در نم خاک، خواهم دید بوی نمناکی غمناک زمین، بوی پیراهن توست بی شک امروز همان روز بزرگ، روز یکتا شدن سایه من با تن توست آه آیا هرگز،هیچ برگی اینقدر مهربان با تن شبنمها بود که دو دستان تو بود با نم اشک...
-
یکی بود یکی نبود
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 23:42
قصه ای هست که بود, یکی بود یکی نبود, صفحه شطرنجی, زیر گنبد کبود; مهره ها همه به جا , هم سفید و هم سیاه , رنگ تو رنگ غرور, رنگ من رنگ وفا; چشم تو منو گرفت, بازی آغاز گرفت, مهره هامو قلبت , هی به بازی میگرفت; بارها کیش شدم, مات چشمات شدم, صفحه ام خالی نبود, شاه تنهات شدم; عاشقت غافل بود, بازی ات کامل بود, مهره هایت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 23:40
چقدر بده آدم تو این دنیا کسی رو نداشته باشه ... چقدر بده که به دوستات عمری خوبی کنی و آخرش با بدترین شکل باهات برخورد کنن ... چقدر بده به کسی اعتماد کنی بعدش بفهمی لایق این اعتماد و راز داری نبوده .. چقدر بده که مجبور بشی پیش کسی درد دل کنی که خودت هم میدونی نمیتونه همدردت باشه و درکت کنه ... چقدر بده که گوش شنوایی...
-
بزرگترین دشمن من....
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 23:38
وقتی با تو هستم بزرگترین دشمنم "زمان" است حس تنفر شدیدی نسبت به هم داریم وقتی پیشم بودی از زمان خواستم توقف کند اما قدم هایش را تندتر کرد وقتی پیشم نبودی به او التماس میکردم که سریعتر بگذرد اما لج میکرد و می ایستاد و با تمسخر به من میخندید.. .. --> --> -->
-
سلام تنها ثروتِ فرداهای نیامده
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 23:29
سلام تنها ثروتِ فرداهای نیامده , مانده تا حالم آن جوری شود که بتوان راستش را برایت نوشت..... ..... اگر هم لا به لاى حرفهایم طعمِ خوشى را حس کردى بدان ناخواسته از دستِ قلمم در رفته است. خیلى روزمى شد که حتى هیچ چیز برایت پاره هم نکرده بودم چه برسد به اینکه بنویسم....... خسته ام .... حوصله خودم را هم ندارم..... تنها به...
-
دوستت دارم!
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 15:28
شبیه باران! شبیه مجنون! دلتنگ توام! همین برای اینکه به دیدنت بیایم کافی نیست؟ همین برای اینکه بیایی کافی نیست؟ شبیه رویا! شبیه تندیسهای عاشقانه! دوستت دارم! همین برای اینکه با من باشی بس نیست؟ همین برای اینکه خواب تو را ببینم کافی نیست؟ شبیه برف! شبیه زلالترینها! با توام! همین برای اینکه تنها از پشت شیشه نگاهت کنم...
-
نشنیدی تو صدایم را ...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 15:07
نشنید نشنیدی تو صدایم را ... نشنیدی تو فریادم را ... که فریادت کردم ، که نرو کوچه لرزید از صدای پای تو خانه فرو ریخت ، بر سر دلدادة تو وتو و تو هیچ نگفتی ، نشنیدی تو صدایم را شاخه خم شد ، چشمه خشکید از غم من با درد تو بودن ، موج شد شست و برد هر چه که بود و باز نشنیدی تو صدایم را که گفتمت ، التماست کردم نرو ، بی تو من...
-
سکوت...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 14:22
یک سال نقش فاصله هامان سکوت بود شاید برای حرف زدن از عشق زود بود ای کاش قفل سخت سکوت تو میشکست یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی با یک نگاه ساکن شهر دلم شدی اکنون ولی به ساحل باور رسیده ام دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام آری کویر تشنه به باران نمی رسد این قصه تا ابد به پایان نمی رسد...