-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 01:53
به سوی هم گام برمی داریم به یک زبان سخن می گوییم اما به وسعت رویاهامان تنها می مانیم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 01:42
دوست من! وقتی که قلبت می شکند و روحت نیز... هنوز هم می توانی مردم را دوست داشته باشی! همانها که تو را رنجانده اند به تو نیازمندند... لبخندت را از آنها دریغ مکن!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 14:55
انتظار،انتظار،انتظار... در پسِ جاده هایِ مه آلودِ زندگی؛صدایِ پایِ تو روزهاست که گم شده است. اینجا کنارِ پنجره، تا انتهایِ شب، من؛ خیره به کوچة یادت،نقشهایِ رفته وغبارآلود را با چشمهایِ بارانی ام انتظار می کشم. وای از این عشق.“نقشِ اندوه وز پیِ یک لبخند”. زندگی را بی تو سر کردن؛ کاش میدیدی، که چقدر سنگین است. دلِ من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 14:53
شب...باران...و آهنگِ خوشِ تو... و صدایِ دیگری نبود. :به من اعتماد کن،دوست داشتنم را باور کن،عاشق بودنم را درک کن، منتظرم بمان... تنها تلنگرِ مهربانِ باران بر پشتِ شیشه می گفت که رؤیایِ شیرینِ خیال نیست صدایت حقیقت است. و من اعتماد کردم... اعتمادِ من پایانِ آن لحظاتِ خوش بود. اشتباهِ من تکیه بر مرد بود....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 14:52
سیب سرخی را به من بخشید و رفت شاخة سبز دلم را چید و رفت از کنار لحظه های پر تبم اشک من را در وداعش دید و رفت از نگاهم عشق را پیدا نمود درد هجرت را ز من پرسید و رفت شاخة پژمرده ام را سبز کرد تک گل عشق مرا بوئید و رفت در ترنمهای غم جاری شدم بی کسی های مرا فهمید و رفت من و او مخمور یک افسانه ایم قصة مجنونی ام را دید و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 14:51
‹‹به کجا باید رفت؟! به کجا باید رفت بعد از این خاطره ها که همه هستیِ من از آنهاست من به هر جا که قدم بگذارم من به هر جا که نظر میدوزم همه جا خندة توست همه جا خاطره دارم با تو آه باران،باران شیشة پنجره را باران شست چه کسی نقشِ تو را از دلِ من می شوید؟!...››
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 00:31
تو نیستی همه غریبه اند، آشنائیشان را به رخ بیگانگیم میکشند و من به نرمی عبور یک قاصدک ... از سر انگشتان لطیف یک پونه وحشی از کنارشان می گذرم و با مهی از جنس نیاز به پنجره ای از نسل دلهای شکستنی با سرخی غروب یک انتظار ناب آمدنت را نقاشی میکنم و خدا بی صدا به تو الهام می کند که آن دخترک که پائیز دیوانه اش کردی دیگر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 00:29
می دانی... قلب کوچک من این روزها حرفهای نگفتنی اش لبریز است. تا آن روز که خورشید را برایم هدیه آوری. نزدیک است...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 07:34
شب تنهائی امروزدوباره دلم برایت تنگ شده است.مثلِ دیروزوحتمأ مثلِ فردا امشب تنها برایِ تو مینویسم،همیشه از من می خواستی تا برایت بیان کنم همة دلتنگیهایم را،یادت هست؟ اینروزها هزارراهِ بی پایانِ دلتنگی ام رابه نام ِتومی پیمایم وکتابِ دلتنگیهایم به نامِ توورق می خورد. اما دیگر تو نیستی تا دستانت نوازشگرِاحساسم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 07:33
روزِ اول پیشِ خود گفتم که او از دیارِ باوفایی آمده عاشقانه می پرستد او مرا از تبارِ روشنایی آمده روزِ دوم پیشِ خود گفتم که او آمده تا جان دهد رؤیای من او تمامِ آرزوهایِ من است آمده شاید شود فردایِ من با همین فکر و خیال و آرزو مست گشتم،اینکم دلدارِ او خانه کرد او در میانِ قلبِ من من شدم دیوانة دیدارِ او حال بعد از آن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 14:15
عمریست در هیزمِ خشکِ تو آتش گرفته ام…. چگونه میتوانم هیزمِ تر به آتش گرفته اى فروخته باشم؟ با من چه مى کنى ؟ مى دانم که پرسیدن ممنوع است و آشفتن جرم . و تو به کسی که دیوانه ات باشد مى گویى که باید چه جوری حرف بزند…… حرف نمى دانم چیست!!!!! همان که توچهار تایش را دارى و من یک عالمه اش را براى گفتن , چهار حرف تو را همه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 00:44
انگار تنها سهم من از تو چشمانی همیشه منتظر است. گله ای نیست... نیست... نیست.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 00:43
زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک، آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را ،جز برای او و جز با او نمی خواهی... زندگی شاید همین باشد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 00:41
گرمی دستانت را به من ببخش. از سردی فاصله می ترسم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 00:27
چه تلخ میگذرد بی تو لحظه های تباهم چه عاشقانه چه غمگین به راه مانده نگاهم به عطر ناب تو آغشته قطره قطره اشکم شکفته طرح تو از برگ برگ دفتر آهم پس از تو قاصد مرگ است لحظه لحظه وجودم پس از تو مرز سقوط است در ادامه راهم غرور زخمیم اینک نشسته بر سر راهت چکیده رنگ نگاهت به سرنوشت سیاهم نشسته سایه حسرت به واژه واژه شعرم چو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 00:17
به آسمان نگاه می کنم ستاره ای آن دورها چشمک میزند ..... ببین ! برق نگاهت را چه خوب می شناسم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 00:24
نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشههای ِ تو را دریافتهام با لبانت برای ِ همه لبها سخن گفتهام و دستهایت با دستان ِ من آشناست.
-
سنگ صبور قدیمی
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 00:10
راهت دور نبود . .پیاده راه افتادم . وقتی نگذشته بود که به کنارت رسیدم . سلام که کردم پاسخم ندادی . سرت شلوغ بود انگار . بین راه هیچ به فکر مقدمه نبودم . آخرصحبت با سنگ صبور که مقدمه نمی خواهد . بر روی صندلی بی روح سیمانی نشستم و تو را دید زدم .خیلی عصبانی بودی . سرو صدایت همه جا را برداشته بود . آرام و قرار نداشتی ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 23:55
در انتظار عشقت سالهاست سیب سرخ را روی درخت زندگیم کار گذاشته ام اما تو ... انگار رژیم سیب گرفته ای !!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 22:42
وقتی نبودی بی تو شکستم وقتی آمدی در من شکستی!!!......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 22:31
می گفت عاشقم شده ، باور نمی کردم می گفت عاشقش شدم ، باور نمی کردم ***** خاری به پای او خلید ، قلبم به درد آمد حسی تولد یافته ؟؟!! باور نمی کردم ***** آهی کشید از سوز دل ، آتش به جانم زد اشکم برای او چکید ؟؟!! باور نمی کردم ***** چشمم به چشمش بود و دستانم به دستش او در کنارم بود و من ، باور نمی کردم ***** آورد سیب سرخی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 01:04
این همه دکتر با این همه ادعا !! تو طول همه این سالها نتونستن یه دارو براى سوختگى دل پیدا کنن اخه اسم اینا رو هم میشه گذاشت دکتر ؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 00:19
میگن هر آدمی توی آسمون یه ستاره داره که با اون متولد میشه و با مرگش هم اون ستاره واسهی همیشه خاموش میشه. ... من ستارهام رو نمیتونم پیدا کنم. یا من اشتباه به این دنیا اومدم یا اون اشتباهاً رفته به یه آسمون دیگه!!! ... راستی ستارهها چطور میمیرند؟! سیاهچال؟ نه این خیلی دردناکه! آدما چطور؟! ... چرا اون ستاره امشب...
-
خداحافظ
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 00:05
گفتم کجا ؟ گفتی سفر گفتی خداحافظ ماندم من و یک چشم تر گفتی خداحافظ برخاستی ، بودم هراسان مثل این تقویم گفتم بمان روزی دیگر گفتی خداحافظ با کهکشان رفتی و من ماندم به جا با بغض با بغض های بی اثر گفتی خداحافظ دستان من مثل درختان رها در باد با این درخت بی ثمر گفتی خداحافظ ماندم تو رفتی تا رها تا عشق تا باران گفتم کجا ؟...
-
منو ببخش
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 00:02
اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش اگه تویی اونکه فقط دلم میخواد منو ببخش منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو میشمرم منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوست دارم منو ببخش اگه برات سبد سبد گل میچینم منو ببخش اگه شبا فقط تورو خواب میبینم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 23:51
اندیشیدن به اینکه من نمی خواهم دیگر به تو بیندیشم همچنان به تو اندیشیدن است پس بگذار بکوشم تا نیندیشم که نمی خواهم به تو بیندیشم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 23:34
ماه صفر هم تموم شد! دوباره من موندم و من. نمی دونم باید بهتون تبریک بگم یا ...... به هر حال امیدوارم همیشه بهاری باشید. صبح امید که بد معتکف پرده غیب گو برون آی که کار شب تار آخر شد آن پریشانی شبهای دراز و غم دل همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 23:27
دیوارهای متروک تنم .ازهرگونه زندگی خالیست من زندگی را یک بار درباغچه حیاط دفن کرده ام یک بار با سقوط برگی درپاییز درغلتیده ام من درزمستان تمام شدم میروم، تادربهاری دیگر دوباره دیگرگونه برویم
-
عشق و ازدواج
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 15:48
یک روز یک شاگردی از استادش می پرسه:عشق چیه؟ استاد می گه: برو به یک گندمزار بگرد و بلندترین خوشه ای رو که پیدا کردی بیار.ولی یادت باشه حق نداری به عقب برگردی. شاگرد می ره و بعد از یک مدت خیلی طولانی دست خالی بر می گرده!استاد میگه چرا دست خالی برگشتی؟شاگرد می گه:آخه هر چی رفتم هی با خودم می گفتم شاید جلوتر بلندترش پیدا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 15:40
ای دوست در دشتهای باز اسب سپید خاطره ات را هی کن اینجا تا چشم کار می کند آواز بی بری ست در دشت زندگانی ما حتی حوا فریب دانه گندم نیست من با کدام امید ؟ من بر کدام دشت بتازم ؟ مرغان خسته بال خو کرده با ملال افسانه حیات نمی گویند و آهوان مانده به بند از کس ره گریز نمی جویند دیوار زانوان من اکنون سدی ست در پیش سیل حادثه...