-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 23:39
یارب عجب حالی را در وجودمن گذاشته ای، حالی که مرا توان گفتنش نیست ، قلم در برابر نوشتنش سر تعظیم دارد و گوشی را یارای شنیدنش نیست حالی که مرا با خود می برد همچون ذره ای خاشاک که بوسه نسیم او را به هر کنجی می کشاند، حالی که فرصت تفکر را از مغز پوچ من گرفت ، حال رنجورم راچگونه درمان کنم در حالی که نمی دانم کی و چگونه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 13:58
نوبت عاشقی ! دوباره یه چهارشنبه ی دیگه و کنج خلوت کافه، دوباره من و تو که نشستیم روبه روی هم ، تو چشم هم زل زدیم و تند تند به هم می خندیم . د وباره کتاب و امضای برسم یادبود . و اضافه شدن یکی دیگه به کتابخونه ی سراسر یاد بود من و تو . دوباره دود سیگار و قهوه و تاکیدمون روی لذتی که از بودن کنار هم میبریم . و دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 13:46
امشب مثه شبای پیش می خوام بیام کنار تو پیمانه ها رو پشت هم خالی کنم به یاد تو آخ که چقدر دوسِت دارم تو تیکه های چشم من بیفته عکس روی تو آخ که چقدر دوسِت دارم امشب باید تو آسمون ستارمو پیدا کنم تو کوچه مون مست و خراب بیام تو رو صدا کنم بگم بیا فرار کنیم امشب می خوام مثه یه مو روی هوا پر بزنم امشب بازم دلم می خواد بیام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 13:36
یه روزی از همین روزائی که داره بارون میاد توی یکی از همین کوچه های خلوت تو باید جلوی راه من سبز بشی منم عقده تموم این ثانیه ها ٬ دقیقه ها ٬ ساعت ها و سالها رو خالی کنم تو چشمات خیره بشم و با تمام وجود داد بزنم که لعنتـــــــــی دیگه دوستت ندارم حالا باید بخندی وبری دنبال زندگی خودت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 22:52
دریغ و صد دریغ در این آشفته بازار سوار بر اسب احساس و بی آزار فقط جان می دهم عاشق بمانم که از این غافله من جا نمانم ولی افسوس و صد افسوس که این ره. بس سراب است تمام نقشه هایم نقش بر آب است
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 22:50
افق چشمانم . نگاه به خط بی انتهای زندگی هرگز امید را از خود دور نکرد یا علی گفتن زبانم در موج سکوت زندگی هرگز صبر را فرا موش نکرد قدرت دستانم در حس سختی های زندگی هرگز لرزشی به خود احساس نکرد قامت ایستا یم در کنار دیوار زندگی هرگز سر به نا امیدی خم نکرد و هنوز در قلبم آب باریکه محبت جاریست و هنوز در دلم نور خدایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 22:48
این آخرین کلامی است که با تو می گویم . این آخرین کلام من است با لبخندی از امید و تپشهای دل همه روز شاد و سلامت باش و از همه جیز لذت ببر بگذار خاطرات و انعکاس این همه زیبایی در دلت باقی بماند و دلت را به هستی ببخش به من و به همه ما که دوستت داریم .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 11:05
رو سرم آواره عشقه تو دلم صدای فریاد بعد اونهمه محبت منو آخر بردی از یاد نه!تو هم گریه نبودی تو شبای پرسه و غم حتی بغضم و نخوندی وسط شعرای مبهم اما من هیچی نگفتم ، تو جوابی نمی دادی رویاهای خوب من رو همش و به باد دادی یاد چشمای تو مونده توی این نگاه خسته حرفهای نگفته من حبسه رو لبای بسته رو سرم آواره عشقه تو دلم زخمای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 11:03
می خواهم باشم! برای چشمانت! که ستاره شبهای تاریک من است! برای شنیدن خنده هایت ، برای تصور آینده های هنوز نیامده! آینده هایی که هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شیرین است! چه فرق می کند؟ چه واقعی چه تصور! خنده های توست که دلهره های همیشه ام را می رباید! می رباید و از همه حس ها آنچه به من برمی گردانی شادی و آرامش است …...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 01:31
صدایت کردم...بارها برای آخرین فصل تنهایی برای عشقی که در نگاهم بی جواب ماند برای اشکهایی که هر شب در آغوش غصه هایم می ریختم برای دستهای خالیم برای... صدایت کردم....بارها ....سکوت... پژواک شروع شده است گوشهایم را محکم می بندم تحمل شنیدنش را ندارم !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 01:29
مضحکترین طنز جهان این است: کسی که لبخند را از زندگی ات ربود... برایت آرزوی شادمانی کند...!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 16:59
...هر وقت عزمم را جزم کردم و آماده و مصمم ایستادم به نماز روبه روی تو و مناجات با تو خواب را فرستادی سراغم و حال مناجات را از من گرفتی هر وقت گفتم دیگر بعد از این اوضاعم را درست می کنم گفتم می روم آنجاهایی که اهل توبه و انابه می روند یک اتفاقی افتاد یک اتفاقی که نگذاشت به خدمت تو درآیم مولای من ! شاید مرا از درت رانده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 00:53
در تقویم زندگی عجب کلاهی سرمان رفت! من و تو به تابستان و زمستان مانیم محصور در بهار عشق و خزان جدایی و هرگز، هم را نخواهیم فهمید من آن قدر گرمِ عشقم که به تابستان مانم ؛ و تو فریبنده و با شکوه ، و سرد عشقی چون زمستان ؛ من با بوی بهاری عشق آغاز میشوم و با خزان هجران خواهم مرد ؛ و تو شاید با جدایی من آغاز شوی ... زرد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 00:52
منار چشمهایت را در صحن نگاهم می جنبانی..؛ سی و سه بندم میلرزد؛ عشق من بیست ستون داشت ، که در حوض چشمهایت افتاد...!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 00:49
حالا که قراره آخر این بازی یه نفر بازنده بشه ... حالا که باید اون آخر فقط یه نفر بخنده و یکی اشک بریزه ... حالا که یه نفر باید بمونه و یه نفر باید بره ... من خودم میبازم، ... بذار همیشه خیال کنی برندهی این نبرد تو بودی! اما کاش میدونستی بازی ما، یه نبردِ نابرابر بود! کیش ... و مات!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 17:19
سلام….. خیلى راحتى بى من , نه؟؟؟؟؟؟؟ نبودن من کلى روی بودنت تاثیر مثبت گذاشته است….. تمام خوشى هاى عالم بر تو گذشته است مگر نه؟؟؟؟؟ تمام روز به این فکر میکنى که چگونه مى شود قدرِ این نبودنم را بدانى که جایش را به دوباره آمدنم ندهد............. ابن طور نیست؟؟؟؟؟؟ نه علامتى.. نه اشاره اى ...... نه تک زنگى ..... حتی محضِ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 00:56
باید ببازم من به گرمای نفسهای تو می بازم که باختــم من... اگـــر بایـد بسازم پیکــر عشقو تو دنیای تو می سازم که ساختـم من... ...نیـازم را بده پاسخ که دلگیرم اسیـــر وسوسه های نفسگیرم نگاهم کردی و بستی به زنجیرم نگیـر از من نگاهت را که میمیرم!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 01:22
با مهر آمدی... از مهر آمدی... آمدی و بهانه زیستنم شدی آمدی و رنگ خاکستری زندگی ام را پس زدی آمدی و مهر سکوتم را شکستی تا قصه گوی عشقت شوم. آمدی تا بیقراری در دلم بیتابی کند آمدی تا گرمی عشقت مرا یاری کند. وقت رفتن؛ ماندم و رفتنت را دیدم ماندم و بی حضورت سر کردم ماندم و دوریت را تحمل کردم سخت بود؛ گذشت. سخت است؛ می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 01:21
از تو آموختم که حکمت عشق چیست؛ *آن زمان که دل دلباخته دل مى شود نه اسیر صورت...* و از عشق آموختم که؛ باید طرحهاى کهنه را از هم شکافت... به هواى دیدار روى تو... پنجره رو به آفتاب را گشود و از آن پنجره به سویت پرواز کرد. باید طرحی نو در انداخت؛ باید بار سفر بست... تا سرزمین عشق راهی نیست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 01:19
«ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالیست حال هجــران تـو چه دانی که چه مشکل حالیست» اینروزها آسمان شب کویری دلم ، ستاره چشمانت را کم دارد؛ نگاهم غوطه ور در اشک ، جا ن جانان تو را می نگرد... جان جانان تو اینجا به دیدگان خزان زده ام امید بهار بازگشتت را میدهد. برگرد... ندیدی؟ «من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 23:36
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی ترا با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم ... تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روئید ، با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 01:28
از بوسه های آتشیـــن وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم صد فتنـــه در کارش کنم ...گیسوی خود افشان کنم چشـمان خود گریــان کــنم با گوناگون سوگندها بار دگـر یـــارش کنم ...چون یار شد بار دگر کوشــم به آزار دگـر تا این دل دیوانه را ، راضی به آزارش کنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 01:16
گوش کن ... این که من میکشم درد بی تـــو بودن نیست تاوان با تـــو بودن است............
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 00:32
شب... مهتاب.... کویــــر....... برایت تار خواهم زد نوای دلم را برایت خواهم سرود. بزن تا بخونم باز دلم از دنیا گرفته... بزن تار و بزن تار....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 00:19
دورها آوایی است که مرا میخواند... دورها کورسویی از امید باز دیدگان مرا می فریبد... من مانده ام و هراس از رفتن... ترس از نرفتن و در راه ماندن... ترس از پیمودن مسیر اما باز به سراب رسیدن... ترس از شکستن... من سخت می ترسم... می ترسم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 00:14
رفتن شیرین است؛ اما سخت است ماندن و رفتنت را دیدن؛ سخت است بودن را بی امید حضورت سر کردن؛ سخت است تو را داشتن اما دوریت را تحمل کردن؛ سخت است روزهای شیرین بودنت را به هراس تلخیِ خداحافظی آخر گذراندن؛ سخت است تو را خواستن اما جرات گفتن نداشتن؛ سخت است... سخت... اما سفرت خوش همسفر فصل تنهایی های دل من. کاش بگذرد این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 00:09
مگر حرف خودت نیست؟خواندنت از ما.اجابت کردنش با تو.مگر تو دلیل ره گمگشتگان نیستی؟ از رگ گردن به من نزدیکتری؟رئوفی؟...پس کو؟کجاست؟ پس جواب گریه های هر شبم.ناله هایم.صدا زدنهایم کو؟ پس اجابت کردنت چه می شود؟ گا هی فکر می کنم فراموشم کرده ای!... چرا من؟چرا او وعده تو را به من میدهد ولی تو وعده او را به من نمیدهی؟ به حقیقت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 01:24
مایه دلخوشی آنجاست که دلدار آنجاست می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم. نمی دانم چرا حافظ نگفت: مایه دلخوشی آنجاست که دلدار آنجاست اگر آن یار نخواست با دل عاشق چه کنم؟ جهد من چیست؟تحمل؟ چه کنم؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 01:20
به سفر باید رفت بعد از این خاطره ها. آره فکر کنم بهترین کار همینه... به سفر خواهم رفت بعد از این خاطره ها تا مگـــــر محــو شـود یاد رخت از دل مـا!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 01:18
غمت گر چه نگذاشت چیزی برایم هنوز ای مسافـر عزیزی برایم قسم میخورم بی تویک لحظه حتی نمـی ارزد ایـن دل پشـیزی برایـم تو رفتی ولی کاش فهمیده بودی نهادی دل ریــز ریــزی برایـــــــــم نشستم و آهسته آهسته مردم نجستنــــد راه گریزی برایــــــــم شبی خواهی آمدکه موج صدایت بپـــا می کند رستخیزی برایـــــم تعارف نـــدارم...