زمان مثل رود میگذرد و در مسیر زمان
فقط و فقط آبرفت خاطره می ماند
 
و آبرفت همیشه چمنزار خواهد شد
و من دلم خوش است که در سالهای قحطی آینده
تمام باره های خسته یادم از این چمنزار
سیر خواهد شد

 

چقدر بد که خیلی زودتر و شاید بیشتر از بقیه به هم عادت کردیم و می کنیم... و چقدر عجیب که همین عادتهای ساده هم اینقدر عمیق می شوند... و ما چقدر راحت و ساده حاضریم از کنار این پهنا عبور کنیم...

با اشک و آه ساختیم...با هم خندیدیم هرچند گاه به هم نیز خندیدیم...

سهل شاید سخت در تفکرات هم سهیم شدیم ...به هم آموختیم .. و از هم نیزآموختیم ...

از کنتاکهای دونفره که بگذریم آیا بسادگی می توان از هم گذشت؟؟!...

چند بار با خوندن جملات یکدیگر جرقه هایی در فکر و قلبهامون زده شد که شاید بشه این مدلی هم اندیشید و تپید...این مدلی هم بشه دیدو ادامه داد...

می دونم دایره هایی وسیع تر از اونچه از هم بدونیم و بشناسیم برای هم ترسیم کردیم و وقتی جمله ای یا رفتاری در این محیط قرار نگرفت , انتظاراتمون بر باد رفت و شکستیم...رنجیدیم...اما...

همیشه همین طور خواهد بود ...می دونید بودنهای ادمها در کنار همدیگه و موندنهاشون باهم همراه یه ریسکه...اینو خوب فهمیدم که اگر بخوای توی جمع باشی و از بودنت به رشد برسی باید همیشه همیشه لذت با هم بودنها رو جایگزین همه نکات و جهات منفی کنی که از درکنار هم قرار گرفتن ایجاد میشه...هرگز از آدمها اونقدر توقع نداشته باشید که اگر مخالف اون حرکتی دیدی خم بشید و احیانا بشکنید ...هرگز ...و سعی کنید همیشه انتظار هر برخوردی رو از همه داشته باشید ...هر برخوردی ...و مگر انکه در صورت شناخت طولانی مدت و محک های ظریف در لحظات حساس بتونید یه دایره پر رنگ برا انتظاراتتون ترسیم کنید...

 

گاهی از شدت سادگی و صداقتم احساس سنگین حماقت می کنم...و چقدر بد ...اما باز هم میبینم که همینم ...خدایا چقدر خسته ام .....

این جور وقتها می گم: توسنی کردم ندانستم همی... کز کشیدن تنگ تر گردد کمند...

 

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

 

 

و باز هم می گم:

گله ای نیست ...

گله ای نیست ...

گله ای نیست ...

 

پروردگارا!

بر رو ی کره ای که ابتدا و انتهایی برایش متصور نیستی توانمان ده هرگز و هرگز رسالت خود را فراموش نکنیم...

 

و بزرگی میگفت :

 

  درختان عاشق زمین اند و زمین عاشق درختان . پرندگان عاشق درختانند و درختان عاشق پرندگان . زمین عاشق آسمان است و آسمان عاشق زمین . سراسر هستی در اقیانوس عظیم عشق به سر می برد . بگذار عشق نیایش تو باشد ، بگذار عشق عبادت تو باشد .

همین !

 

نظرات 4 + ارسال نظر
علی جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:18 ق.ظ

بابا اسیرتم.......... سلام عزیز وبلاگ تیمیسی داری امیدوارم روز به روز بهتر بشه
حتما به ما هم یه سر بزن پشیمون نمیشی
راستی نظرت با تبادل لینک چیه موافقی یا نه
موفق باشی
www.jahromboy.blogsky.com

کریم جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:50 ق.ظ http://kybest.blogsky.com

سلام من آپم..راستی اگه امکان داشت متن زیبایت را با یه رنگ دیگه بنویس .....بای

خانوم گل جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:13 ب.ظ http://soko0t.persianblog.com

سلام دوست عزیز بلاگ زیبایی داری...سرشار احساسات پاکی که خدا به ندرت به کسی میده... موفق باشی آدرستو از سایت گل پسر پیدا کردم پیش منم بیا.....

پارسا جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:10 ب.ظ http://khalvatkadeh.blogsky.com

سلام دوست خوبم
وای که چقدر زود به زود آپ میکنی؛من ۱۰ روزه که آپ نکردم؛ این رو روی حساب تنبلی نذاری؛ راستش وبلاگ خوندن ؛ حالش بیشتره تا نوشتن؛ اونم خوندن وبلاگ هایی مثل وبلاگ شما.
راستش هم خوشحالم هم متاسف. خوشحال از اینکه توی بلاگ اسکای؛ همچین وبلاگی پیدا میشه که ارزش داره هر مطلبش رو چند باره بخونی و روش فکر کنی!
و متاسف از اینکه چقدر تعداد این وبلاگ ها کمه! و حیف از امثال شما که میون این همه وبلاگ غریبید.
راستی داستان لیلی رو هم خوندم. زیبا بود و عمیق:
خدایا ما را به جرعه ای از عشق مهمانمان کن و برقی از منزل لیلی بدرخشان تا خرمن وجودمان را خاکستر کند...
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد