قرار بود فقط بی قرار من باشی
سر قرار نبودی خمار برگشتم
قرار بود که چشم انتظار من باشی
تو دست های خودت را به دست های کسی...
بدون اینکه کمی شرمسار من باشی
چرا مرا به امان خدا رها کردی؟
به جای اینکه خداوندگار من باشی.
دوباره یک نفر از چشم سایه اش افتاد
کسی که آخر این شعر خسته شد ،جان داد
سکوت چیز بدی نیست . ما فقط باید
بدون درد بمیریم،گنگ وبی فریاد
دوباره باید از اینجا ...برو خداحافظ
قفس برای دل من : غریبه ی آزاد!
پرنده میل عجیبی به خودکشی دارد
همین که دست خودش بود و اتفاق افتاد
غروب ..خلوت یک صندلی که می گرید
صدای جرجر ِدر در همیشه زوزه ی باد
کسی که یک شبه از چشم سایه اش ...چون که
پرنده بود ، پرنده که می رود از یاد