سیب سرخی را به من بخشید و رفت
شاخة سبز دلم را چید و رفت
از کنار لحظه های پر تبم
اشک من را در وداعش دید و رفت
از نگاهم عشق را پیدا نمود
درد هجرت را ز من پرسید و رفت
شاخة پژمرده ام را سبز کرد
تک گل عشق مرا بوئید و رفت
در ترنمهای غم جاری شدم
بی کسی های مرا فهمید و رفت
من و او مخمور یک افسانه ایم
قصة مجنونی ام را دید و رفت
در نگاهم کانزمان بیرنگ بود
میخک سرخی ز تب روئید و رفت
شعله زد در من چو دیدم از جنون
وقت رفتن بود او خندید و رفت
عشق آنجا در دلم پژمرد که:
سیب سرخی را به من بخشید و رفت.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد