گفتی فردا می آیی
فرداها پنج با آفتاب را کشته اند
و هنوز فردای تو نیامده
پاییز بود و گفتی :
بر می گردم
آن گاه که قرمز و زرد برگ ها به زمین بریزد
پنج بهار را
پنج تابستان را
پنج زمستان را هم پاییز دیده ام
و تو نیا مدی!

crying crying crying

قرار دیدار ما
وقت دلتنگی
نرسیده به گریه بود.

تو به دلتنگی نرسیدی و
من از گریه گذشتم.

rose

بیچاره دلم!
دکتر برایش شبی نیم ساعت گریه تجویر کرده است.
بیچاره دلم!
آن قدر ساده است که
اگر صدای شرشر باران بشنود
خیس می شود.
بیچاره دلم!.........