نشنیدی تو صدایم را ...

  نشنید

  نشنیدی تو صدایم را ... 

  نشنیدی تو فریادم را ... 

  که فریادت کردم ، که نرو 

  کوچه لرزید از صدای پای تو 

 خانه فرو ریخت ، بر سر دلدادة تو

  وتو  

 و تو هیچ نگفتی ، نشنیدی تو  صدایم را

 شاخه خم شد ، چشمه خشکید

 از غم من

  با درد تو بودن ، موج شد

  شست و برد هر چه که بود

  و باز

  نشنیدی تو صدایم را

 که گفتمت ، التماست کردم

 نرو ، بی تو من مرده ام

  بمان

  بمان که زندگی ز تو جان بگیرد

  ولی آه خدایا  

  شنید و بگذاشت برفت

سکوت...

یک سال نقش فاصله هامان سکوت بود

شاید برای حرف زدن از عشق زود بود

ای کاش قفل سخت سکوت تو میشکست

یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست

من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی

با یک نگاه ساکن شهر دلم شدی

اکنون ولی به ساحل باور رسیده ام

دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام

آری کویر تشنه به باران نمی رسد

این قصه تا ابد به پایان نمی رسد...