یارب عجب حالی را در وجودمن گذاشته ای،
حالی که مرا توان گفتنش نیست ،
قلم در برابر نوشتنش سر تعظیم دارد و گوشی را یارای شنیدنش نیست
حالی که مرا با خود می برد همچون ذره ای خاشاک که بوسه نسیم او را به هر کنجی می کشاند،
حالی که فرصت تفکر را از مغز پوچ من گرفت ،
حال رنجورم راچگونه درمان کنم در حالی که نمی دانم کی و چگونه گرفتارش شدم،
حالی که حتی خودم هم نمی دانم که دردم چیست و ناله ام از کیست
از که باید بنالم که هر چه بر مغز سبک بالم فشار آوردم دشمنی چون خودم یافت نشد.
خدای من فقط تو میدانی که در وجودم چه می گذرد ،
تو می دانی چرا پایم به کوی می فروشان کشیده شد،
چرا دست از مردم عاقل کشیدم و هم پیاله مستان گشتم،
می دانم که تو آگاهی که هر چه گشتم غیر از این راهی برای فرار از دست این روزگار ناجوانمرد پیدا نشد،
روزگاری که زبان خاموش مرا به شکوه باز کرد.
روزگاری که نمی فهمد پروانه دل سوخته چه عشقی دارد،
پروانه ای که دیوانه وار به گرد شمع می چرخد ولی، حتی معشوقش هم صدایی از او نمی شنود،
به ظاهر هیچ چشم حریصی به سوی او نیست، اگر چشمی هم باشد عیبجو و نادان است
ولی ،ولی دل باختگان او را می فهمند ، می دانند که چه می کشد و چه غوغایی در درونش برپاست
آه "رهی" چه حالی داشتی وقتی که گفتی
عیبجو دلدادگان را سرزنش هامی کند وای اگر با او کند دل آنچه با ما میکند
.

ای که عمری غره بودی به عاقبت اندیشی
کنون بین که عاشقی چه کرد با عاقبت اندیشی

تا چشمی بر هم نهادیم زمان از کف برفت
آن دوست نازنین دست در دست دگران برفت

رفت و با رفتنش آهی در نهاد ما گذاشت
درس عبرتی شد و نهاد ما را تنهاگذاشت

نوبت عاشقی !
دوباره یه چهارشنبه ی دیگه و کنج خلوت کافه،
دوباره من و تو که نشستیم
روبه روی هم ، تو چشم هم زل زدیم و تند تند به هم می خندیم .
د
وباره کتاب و امضای برسم یادبود .
و اضافه شدن یکی دیگه به کتابخونه ی سراسر یاد بود من و تو .
دوباره دود
سیگار و قهوه و تاکیدمون روی
لذتی که از بودن کنار هم میبریم .
و دوباره دلمون که میدونه خسته شدیم .
ازین کنج خلوت سمت چپ کافه .
از این لبخند ها .این قهوه و کتابها و این تاکید ها .
خسته شدیم از همدیگه و شهامت گفتنشو نداریم . !
مث همیشه عصبانی میشی از اینکه جای رژلب
من روی لبه فنجون می مونه . عصبانی میشی
از اینکه میخوام آخرین سیگار عمرم رو دود کنم ، تنها آخرینشو .
و من مث این اواخر بهت نمی گم که تو این
چند ماهی که با تو میام اینجا چند نفر عاشقم شدن ،
 من عاشق چند نفر شدم !!!
دلم میخواد بهت بگم که چند نفر منتظر روزی
 هستن که این صندلی رو به
روی من خالی بشه ،بیان بشینن و بگن
" اگه خودکارتون نمی نویسه ، میتونین از خودکار من استفاده کنین ...!"
تو چشات نگاه میکنم ، لبامو غنچه میکنم و ابروهامو میندازم بالا .
میدونی که میخوام یه چیزه مهم بگم .
 چشم میدوزی به لبام . میگم
" خودکاری که بهم دادی داره تموم میشه ،
چن روزه مجبورم دو ساعت ها
کنم و تکونش بدم تا بتونم
چن خط بنویسم !"
تو چشات نگاه میکنم و میدونم که
می فهمی حالا دیگه نوبت یه خودکاره
دیگه ست
!!! ...

صفر مطلق

امشب مثه شبای پیش

می خوام بیام کنار تو

پیمانه ها رو پشت هم خالی کنم به یاد تو

آخ که چقدر دوسِت دارم

تو تیکه های چشم من بیفته عکس روی تو

آخ که چقدر دوسِت دارم

امشب باید تو آسمون

ستارمو پیدا کنم

تو کوچه مون مست و خراب

بیام تو رو صدا کنم

بگم بیا فرار کنیم

امشب می خوام مثه یه مو روی هوا پر بزنم

امشب بازم دلم می خواد بیام به تو سر بزنم

بگم بیا فرار کنیم

می خوام دوباره مِـی زده خونتونُ در بزنم؛ بگم بیا فرار کنیم

شاید امشب دلت بخواد از پنجره نگام کنی

وقتی که چپ و راست می رم

یواشکی صدام کنی

آخ که چقدر دوسِت دارم

اگر به دیوار بخورم نخندی و رسوام کنی

آخ که چقدر دوسِت دارم...