چه بارونی میاد. چترمو آوردم بالای سرت...نمیخوام خیس بشی ...درسته که به رفاقتمون پشت پا زدی اما دختر عمو یم که هستی ..! هنوز یادمه که میگفتی مثله گربه ها از آب بدت میاد.... آره من هم چترمو گرفتم روی سنگ روی این سنگ سفید که درشت  وسیاه اسمتو روش نوشتن ... و تو چقدر  رنگ سیاه رو دوست داشتی....اه از این چتر هم که آب رد میشه ...ولش کن ! تو که یکسال این سوراخ تنگ و تاریک رو تحمل کردی ، خیسی بارون رو هم تحمل کن ! ..آخرین بار که دیدمت وقتی  بود که داشتن میذاشتنت توی خاک .. نه ...تو هم خوشگل بودی! یادته اون روزی که واسه اولین بار بهت گفتم که چشمات قشنگه..خندیدی! مسخرم کردی! بهم گفتی دیوونه!!خدا کنه به اون کرمهایی هم که تو چشمهات لونه کردند اینو   نگفته باشی..هر چی باشه باید باهاشون یه عمر زندگی کنی..اینا دیگه من نیستن که ولم کنی بری! نه عزیز دلم!این کرم های نازنازی واسه همیشه مهمونتن، مهمون چشات! راستی به نظر تو اونا هم میتونن بفهمن رنگ چشات سیاه بوده یا..نه؟ فکر نکنم آخه به نظرم اونجا خیلی تاریکه! ...  ای بابا ! آقا چرا واستادی ؟ روضه ات رو بخون و برو دیگه! نمی بینی مردم خیس شدن؟ چرا لفتش میدی؟ زود تمومش کن دیگه! فکر ما نیستی لااقل به فکر بقیه باش که دارند از سرما میلرزند... راستی نمیدونی رنگ سفید چقده بهت میاد ! آخرین بار  پارسال قبل از اینکه بذارنت تو خاک با این لباس دیدمت ولی حیف که همیشه رنگای تیره میپوشیدی.حرف من رو هم گوش نمیدادی... غیر از اون روز آخر که همه همینجا مشکی پوشیدن و تو سفید ...قبلش چقدر بهت گفته بودم  اون روسری سفیده رو که واسه تولدت خریده بودم سرت کن..باز دیدم کار خودت رو کردی:همش  روسری مشکی سرت بود.... میدونی امروز که دیدم همه بخاطر تو مشکی پوشیدن به این نتیجه رسیدم  تو راست میگفتی که: مشکی رنگ عشقه!! ببین همه مشکی پوشن .قشنگه نه ...؟ آره همه مشکی پوشیدن الا من ....! مثل پارسال که هممون مشکی پوشیده بودیم  و تو سفید ....بالاخره نوبت من هم شد . یادته گفتم بمون..التماس کردم....گریه کردم..مگه گوش دادی؟ باز هم مثل همیشه با من لجبازی کردی و رفتی..! رفتی و من رو تنها گذاشتی .. این دفعه هم نوبت منه! حالا اومدم پیشت !... بیشتر از یکسال نتونستم تحمل کنم...  آخرش یه عالمه قرص خوردم ...قرص سفید ... سفید که تو دوست نداشتی ولی آخرش  باز هم به نفع تو شد ...حالا که همه فامیل برگردن خونه وقتی من رو  ببیند لباس مشکی هاشون رو در نمیارن !...مشکی ، همون رنگی  که تو دوست داشتی ....

سلام
اول نامه میخوام کمى مقدمه چینی کنم و حرفی به دوستان نازنینم بزنم.....
 
خواستم بگم که دوست ندارم عین من باشید یعنی شکستنی ...... بهتره بعضی وقت ها همه فکر کنند مغروری تا شکستنی.......
نمیخوام اشتباه منو کنید چون من تمام عاشقانه هایم رو جدی گرفتم و برای هر کی که دلم رو لرزاند کلبه ای ساختم حتی با حصیر.......
سخت است تنهای تنها باشی بعد کسی از روی خواهش یا حتی از روی مهربانی نگاهت کند.
دردم هر چی بیشتر میشه برای خیلی ها بیشتر دعا میکنم آخه از قدیم گفتند که دعای مریض ها مستجاب میشود......
چرا همه فکر میکنند من خوشبختم.......
من حتی تمامِ شکلات های نداده او را نگه داشتم و او شکلات های روز عشاق را حتی تا آخرش خورد و گفت یادگاری چه معنی داره .... حیف است خراب مى شود.....
 
خوب بریم سر اصل مطلب ......
دیشب , شب تمام مدت , زبر باران خوابید. تصور کردم این همه تگرگِ درشت قهرِ تهِ دلِ ترا هم مى شوید و با خودش دوباره به دریا بر مى گرداند ... اما بازم اشتباه.....
 
خوب خستگیت حسابى در رفت نه؟ نه من بودم نه شعر عاشقانه ای نه ترانه بی وقتی ... تازه خیلی ها هم بودند خیلی هایی که یقین دارم من دلم نمی خواست باشند اما دیگر منی در کار نیست .... خودت گفتی من هرگز در زندگیت نبودم و بعد تصحیح غم انگیزت این بود که نیستم.
عیبی ندارد این بار واقعاً بدون قضاوتِ عاشقانه حق با توست اما....
 
اما به خدا دیوانه ها فقط آن کسانی نیستند که بر اثر یک اتفاق پیش از تولد یا بعد از خیانت دچار رهایی از عالم زمینیان مى شوند .... فقط به آنهایی که زنجیر به دست و پا و تختشان مى بندند دیوانه نمى گویند......
 
چقدر تنبیه , چقدر دوری , چقدر سرزنش یعنی تو فکر میکنی من هنوز ادب نشدم؟
من از روی چه چیزی باید جریمه بنویسم تا پسر خوبی باشم ؟
کدام کتاب , کدام جمله , کدام حرف؟
کجای این دنیا گفته اند دستِ خود انسان است وقتی عشقش به جنون میرسد جلوی دلش را بگیرد..... این بی انصافیست تو تنبیهم کردی.......
تو چقدر کردی و من چقدر نکردم و من چقدر ناخواسته یک عالم کارهایی را کردم که نباید میکردم و این ها تمامش علایم آن نوع دیوانگیست که کیمیایی و کمیاب است.
ولی بدون تمام این ها دست من نیست اما بخشش دست توست , تو میتوانی دیگر من را ببخشی و تمامش کنی , درست عین من که تمام شدم !!!!!!!
ولی با این گونه تمام شدن هنوز هم میشود برای تو نوشت , دلم میلرزد از حتی نوشتن اسمت چه برسد به گفتنش.....
 
به من نگاه کن , قتل که نکردم عزیزم , دردادگاه هم قتل را اگر ناشی از جنون باشد مى بخشند , لااقل برایش قصاص نمیگذارند گرچه حکم های تو قابل تجدید نظر نیست اما همیشه بر قانون هم استثتایی وارد است پس بیا و بگذار به حسابِ جنون , تنبیه را کم کن و تخفیف را بسیار .
 
به خدا دیوانه تو بودن قشنگ است........
عشق که تنبیه ندارد البته اگر تو بخواهی دارد حرفی نیست اما لطفاً دیگر ببخش .....
حسابی تنبیه شدم مثلِ آتش گرفته ای که دیگر هرگز به آتش نزدیک هم نمیشود چه برسد به اینکه دستش را به آتش بزند......
من ترا عجیب کم دارم یعنی هیچ چیز ندارم تا باز خودت بگویی که دارمت .....
داشتن در رویا دردی را دوا نمیکند گر چه خودش مثلِ عالمِ دیوانگی عالمی دارد .
 
      از طرف کسی که به جرم دیوانگیت باید در انتظار بخششت باشد.
 

دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره این دل دیوونه واست دل تنگه
اسم تو برای من قشنگ ترین اهنگه
بی تو یک پرنده ی اسیر بی پروازم
با تو اما می رسم به قله ی اوازم
اگر تا اخر این ترانه با من باشی
واسه تو سقفی از اهنگ و صدا می سازم
با یه چشمک دوباره
من و زنده کن ستاره
نذار از نفس بیافتم
تویی تنها راه جاری
ای ستاره ای ستاره
بی تو شب نوری نداره
تویی تنها راه چاره
تویی که عشقم و با نگاه من می دونی
تویی که تو پیش ترانهام مهمونی
تویی که اخر قصه ی منو می خونی
گر کوچه ی صدام یه کوچه ی باریکه
اگر خونم بی چراغه و تاریکه
می دونم اخر قصه می رسی به دادم
لحظه ی یکی شدن تو اینه ام نزدیکه.