چه تلخ میگذرد بی تو لحظه های تباهم

چه عاشقانه چه غمگین به راه مانده نگاهم

به عطر ناب تو آغشته قطره قطره اشکم

شکفته طرح تو از برگ برگ دفتر آهم

پس از تو قاصد مرگ است لحظه لحظه وجودم

پس از تو مرز سقوط است در ادامه راهم

غرور زخمیم اینک نشسته بر سر راهت

چکیده رنگ نگاهت به سرنوشت سیاهم

نشسته سایه حسرت به واژه واژه شعرم

چو بار خاطره بر شانه های عمر تباهم

تو نیستی و شب این بی ستاره، ساکت و سنگین

کشیده پرده غم بر دریچه نگاهم

شکسته پیچک، زانوی سوگ در بغلم

کجاست ساقه نیلوفری که بود پناهم

چه انتظاری آه کز غم غربت

غروب می وزد از چشم های مانده به راهم

میان ما پل پیغام بود و بوسه کجایی؟

که سیل فاصله جاریست در مسیر نگاهم

به سوگ خود نشستم و لحظه لحظه شکستم

چه بود جز به تو دل بستن ای امید نگاهم

به آسمان نگاه می کنم

ستاره ای آن دورها چشمک میزند .....

ببین ! برق نگاهت را چه خوب می شناسم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه‌های ِ تو را دریافته‌ام
با لبانت برای ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هایت با دستان ِ من آشناست.