بعد از تو دیگر شعر گفتن با یاد تو مرا راضی نمی کند دیگر خاطراتت مرا سیری نمی دهد و دیگر خیال با تو بودن آرامم نمی کند من تو را می خواهم خودت را وجودت را که سر شار از غرور و محبت است کسی را می خواهم که دستان پر ز مهرش در سرمایی ترین زمستانهای تنهایی گرما بخش دستانم بود من وجود کسی را میخواهم که سخنانش برف یخ زده دلم را ذوب کرد و در آن چشمه زیستن را روانه ساخت آری !!!!!! من کسی را می طلبم که چگونه زیستن را به من آموخت و چگونه انتخاب کردن را.........
هنگامی که احساس پوچی مرا اسیر خود می ساخت احساس بیهودگی احساس نیستی احساس زنده بودن نه زندگی کردن تو و نگاه های آرامش بخشت روزنی در قلبم باز می کردید نمی دانم آیا چشمانم این ثانیه ها و روز های تلخ و شیرین را بار دیگر خواهد دید؟!! و آیا باز این دوستیها ادامه خواهد یافت؟!!
چشمانم اسیر قفسهای طلایی نگاه تو اند!!!.............
نمی دانم نگاه تو چه طور قفس ها را باز می کندو چشمانم را آزاد؟؟.......آیا چشمانم میلی به جدایی
و آزادی خواهند داشت؟؟؟
بابا جون تولدت مبارک.
سلام
واقعا خسته نباشی جالب بود
به من هم سر بزن
در ضمن تبادل لينک؟ خبرم کن
موفق باشی
من از آن روز که دل را از دست داده ام ، خویشتن نیز گم گشته ام ....!
خیلی خوب نوشتی ... من هم تبریک میگم ..!
شاد باشی ... .
سلام ... این شعر تقدیم به پدر مهربونت ...
تو یگانه ای از نور می آیی ……
چرا که بر زبانت آیه های محبت داری…….
چشمانت دنیای مهر و عطوفت است و لبانت گویای درس صفا……..
سرورت را میشناسم چرا که سرور ازلی پیامبران الهی ست……
و هم زبان امامانی…..
و همداستان خورشید طلایی زندگی……
رنگ رویت سرخ است…..
رنگ دستانت سبز……
رنگ روحت آبیست…..
و دل پاک و بزرگت جلوه مهر خداست….
همه عمر تو لبریز سرور
shalam
baba ey val ;) pas manam miyam :D
Rasti tavalode babat mobarak :P
Ghorbonet :*