alone
  
  دیروز وقت غروب رفتم پشت بوم ...غروب خیلی زیبا اما دردناک بود ...نمی دونی 
  که خورشید چه مظلومانه با آسمون خداحافظی میکرد مثل من و تو ... خورشید 
  وقت رفتن بغضشو توی دلش کشت تا آسمون دلش نگیره مثل من ... اشکاشو
  پشت یه لبخند پنهون کرد مثل من ... آسمون خواست با گفتن برو به خورشید محبت 
  بکنه مثل تو ... من همه اینا رو دیدم ... دلم میخواست خورشیدو بغل کنم بهش بگم 
  گریه نکن آخه منم مثل توام اما خورشید از ترس اینکه آسمون از اشکای اون دلش
  بگیره تند تند رفت پشت کوه و غروب شد ... غروب ...از غروب بدم میاد ...بعدشم
  بارون اومد آخه آسمون دلش واسه یار قدیمش تنگ شده بود و گریه میکرد مثل  
  من ... بعد از اون یه دریا اشک ریختم واسه تنهایی خودم ... واسه بی کسی خودم 
  ... واسه عشق بی پناه خودم ... واسه تو که ...
                     
نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ق.ظ http://sibekal.blogsky.com

[ بدون نام ] دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:08 ق.ظ http://damoonimmortal.

دامون ۷ دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:11 ق.ظ http://damoonimmortal.persianblog.com

درود بر الهه...نوشته زیبایی بود ...شعرها رو آف لاین می خونم ...وبلاگ قشنگی داری ..سری به آخرین آپ من بزن

در به درها(خشایار) دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:39 ق.ظ http://darbedarha.blogfa.com

سلام... وبلاگت قشنگه... به وبلاگه ما هم سر بزن،موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد