مگر حرف خودت نیست؟خواندنت از ما.اجابت کردنش با تو.مگر تو دلیل ره گمگشتگان نیستی؟
از رگ گردن به من نزدیکتری؟رئوفی؟...پس کو؟کجاست؟
پس جواب گریه های هر شبم.ناله هایم.صدا زدنهایم کو؟
پس اجابت کردنت چه می شود؟
گا هی فکر می کنم فراموشم کرده ای!...
چرا من؟چرا او وعده تو را به من میدهد ولی تو وعده او را به من نمیدهی؟
به حقیقت رساندن یک رویا اینقدر سخت است؟
باور نمیکنم که جباری.قهاری.اما باران رحمتت کجاست؟
من تشنه ام.بر من ببار.التماس نگاهم خشکیده است.
بر من بتاب
آرامم کن.
مرا هم بیاد بیاور
همیشه آرزوها دورن پس بدو تا به آرزوهات برسی دو با تمام جسم و روح....بای
سلام.خیلی خیلی خیلی قشنگ بود.همون حرف هایی هست که منم به خدا میگم اما در یه زمینه ی دیگه. من هم فکر می کنم خدا منو فراموش کرده ولی واقعیت چیزه دیگه ای هست.
در ضمن٬ خواسته های من واست اهمیت نداره؟
ازت خواستم آی دیت رو برام بنویسی.
یه خواهش دیگه هم داشتم.اینکه:هر وقت آپ کردی به من بگو
موفق باشی.
سلام خوب بود
ولی دوست عزیز خودا هیچ وقت هیچ کودم از بندگانشا فراموش نمی کونه
این مایم که او را از یاد بردیم
به این داستان گوش کن
یه مردی خواب می بینه که با خدا کنار ساحل قدم می زنند
وقتی نگاه به پشت سرش می کونه میبینه
جای ۲جفت پا را میبینه بجز اون جاهایی بوده که فقط جایی یه جفت پا بوده می گه ای خدا چرا تو سختیها منا تنها کذاشتی
خدا می گه ای بنده من من تو را تنها نزاشتم
در موقع سختی من تو را روی دوشم مگذاشتم
اره اون جایی پا جای پای خودا بود
شاید درست نتونستم حرفاما بزنم
شما ببخشید
هیچ خدایی اینقدر بدجنس نیست!
دوست من سلام
باز هم قشنگ نوشته بودی
من آپدیتم
می دونی به نظر من خدا یه چوب داره که سرش یه ستاره هست... مثل چوب پریای تو قصه ها... هر وقت بخواد دعای بنده ای رو اجابت کنه تکونش میده و یه عالمه ستاره ازش می ریزه... بعد اون دعا یا آرزو اجابت می شه... اما نمی دونم چرا این چوبش رو واسه من تکون نمی ده... تا حالا خیلی ازش پرسیدم که چیکار باید بکنم تا واسه منم تکون بده... ولی هیچ جوابی بهم نداده... یعنی واسش اینقد سخته که یه چوب کوچولو رو تکون بده؟؟؟ به کجای قدرتش بر می خوره؟؟؟