مگر حرف خودت نیست؟خواندنت از ما.اجابت کردنش با تو.مگر تو دلیل ره گمگشتگان نیستی؟
از رگ گردن به من نزدیکتری؟رئوفی؟...پس کو؟کجاست؟
پس جواب گریه های هر شبم.ناله هایم.صدا زدنهایم کو؟
پس اجابت کردنت چه می شود؟
گا هی فکر می کنم فراموشم کرده ای!...
چرا من؟چرا او وعده تو را به من میدهد ولی تو وعده او را به من نمیدهی؟
به حقیقت رساندن یک رویا اینقدر سخت است؟
باور نمیکنم که جباری.قهاری.اما باران رحمتت کجاست؟
من تشنه ام.بر من ببار.التماس نگاهم خشکیده است.
بر من بتاب
آرامم کن.
مرا هم بیاد بیاور

نظرات 6 + ارسال نظر
کریم چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:26 ب.ظ http://kybest.blogsky.com

همیشه آرزوها دورن پس بدو تا به آرزوهات برسی دو با تمام جسم و روح....بای

دروغ گو چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:36 ب.ظ http://www.az-dorogh-badam-miad.blogfa.com

سلام.خیلی خیلی خیلی قشنگ بود.همون حرف هایی هست که منم به خدا میگم اما در یه زمینه ی دیگه. من هم فکر می کنم خدا منو فراموش کرده ولی واقعیت چیزه دیگه ای هست.
در ضمن٬ خواسته های من واست اهمیت نداره؟
ازت خواستم آی دیت رو برام بنویسی.
یه خواهش دیگه هم داشتم.اینکه:هر وقت آپ کردی به من بگو
موفق باشی.

حمید پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ق.ظ http://bikhial2.persianblog.com

سلام خوب بود
ولی دوست عزیز خودا هیچ وقت هیچ کودم از بندگانشا فراموش نمی کونه
این مایم که او را از یاد بردیم
به این داستان گوش کن
یه مردی خواب می بینه که با خدا کنار ساحل قدم می زنند
وقتی نگاه به پشت سرش می کونه میبینه
جای ۲جفت پا را میبینه بجز اون جاهایی بوده که فقط جایی یه جفت پا بوده می گه ای خدا چرا تو سختیها منا تنها کذاشتی
خدا می گه ای بنده من من تو را تنها نزاشتم
در موقع سختی من تو را روی دوشم مگذاشتم
اره اون جایی پا جای پای خودا بود


شاید درست نتونستم حرفاما بزنم
شما ببخشید

من پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:58 ق.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

هیچ خدایی اینقدر بدجنس نیست!

افشین پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:40 ب.ظ http://afshin.blogfa.com/

دوست من سلام
باز هم قشنگ نوشته بودی
من آپدیتم

سوسمارنارنجی پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:06 ب.ظ http://orangealigator.persianblog.com

می دونی به نظر من خدا یه چوب داره که سرش یه ستاره هست... مثل چوب پریای تو قصه ها... هر وقت بخواد دعای بنده ای رو اجابت کنه تکونش میده و یه عالمه ستاره ازش می ریزه... بعد اون دعا یا آرزو اجابت می شه... اما نمی دونم چرا این چوبش رو واسه من تکون نمی ده... تا حالا خیلی ازش پرسیدم که چیکار باید بکنم تا واسه منم تکون بده... ولی هیچ جوابی بهم نداده... یعنی واسش اینقد سخته که یه چوب کوچولو رو تکون بده؟؟؟ به کجای قدرتش بر می خوره؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد