من آن ترانه ام که نا گزیر ، جاری ام درون خویشو انعکاس رقص واژه های ناشکیب بودنم. من اختصار بودنم . دمی و هیچ . تو را به هر چه هست در چهار چوب تیرة قفس ، ببار بر خیال این طلسم سرد بی نفس . که از پی هزار سال پر سکوت ،خسته ام . به هرچه عاشق است در زمین ؛به لحظه های دور دور ؛ به واژه های زخم خورده از هزار توی قلبهای سخت ؛ دستهای خیس خویش را ز من مگیر ببار نا رفیق لحظه های دور ؛ دستهای گرم سایه ات ، ردیف می نوازد این شکسته ساز سینه را . و ترک میکند سکوت سالخورده بستر نگاه نازک مرا . بزن به تک نگاه خسته ای ، تو سنگریزه ایی ، به شیشه ای ، که بشکند حصار خود تنیده ام . مرا به تازه تازه قصه های خویش تازه کن ؛ و رقص مرمرین خنده را ، به روی زردی عطش ، نظاره کن ؛ که مست میشوند ساقیان سالهای دور میکده ، از آن تلالو غریب چشمهای تو .به انتظار می وزد ، زمان ، و من چو خاک تشنه ، چشم بسته ام به راه دانه های اشک. ببار تک ترانة تمام لحظه های من ؛ ببار .
سلام
زیبا بود
به پاس آرزوهای از دست رفته سکوتی میکنم به بلندی فریاد
اگه دوست داشته باشید میتونید متنها یا اشعارتون رو در انجمن سایتم قرار دهید