یک روز یک شاگردی از استادش می پرسه:عشق چیه؟
استاد می گه: برو به یک گندمزار بگرد و بلندترین خوشه ای رو که پیدا کردی بیار.ولی
یادت باشه حق نداری به عقب برگردی.
شاگرد می ره و بعد از یک مدت خیلی طولانی دست خالی بر می گرده!استاد میگه
چرا دست خالی برگشتی؟شاگرد می گه:آخه هر چی رفتم هی با خودم می گفتم
شاید جلوتر بلندترش پیدا بشه!! و از اونجایی که نمی تونستم بر گردم عقب آخر
گندمزار که رسیدم هیچی نچیده بودم...
و روزی دیگر ......
همون شاگرد دوباره از استادش می پرسه: ازدواج چیه؟
استاد می گه:دوباره برو به گندمزار و بلندترین خوشه رو بیار به عقب هم برنگرد.
شاگرد می ره و زود با یک خوشه برمیگرده!
استاد می گه:چی شد؟؟
شاگرد می گه:اولین خوشه ی بلندی روکه دیدم چیدم و آوردم!!!
سلام دوسته من کاش طرح وبلاگت ماله من بود آخه فوق العاده خوشگله راستی به منم سر بزن
سلام
ازاینکه قابل دونستی وقدم برچشمم گذاشتی ممنونم...
الهه جان مطلبت عالی بود اما رنگ فونتت بابکراند همخونی نداشت یه لطفی بکنیدورنگ فونت روهم درست کنید کارت عالی می شه... مرسی درپناه حق