من تب کرده بودم و وجودم را باران سرد به یغما برده بود. من تب کرده بودم و درد استخوان رهایم نمی کرد و او شب زنده داری ام را به خاطر خودش می پنداشت. من تب کرده بودم و در آتشی سرد می سوختم و او حرارت و گرمای تب آلودم را می ستود و در آتش لبهای داغم گداخته می شد. من تب کرده بودم و گلویم به سوزشی بی انتها رفته بود و تحمل نفسهایم را نداشتم و او عاشقم شده بود وبه چشمهای خمار و تب آلودم می نگریست و از عشق می گفت. من تب کرده بودم و او سرخی بی اندازه ی گونه های تب دارم را نشانه عشق و شرم می پنداشت . من تب کرده بودم و می مُردم آنشب ، آنشب که عروس هذیان و عرق شدم و او با آتش هوس هایش گرم میشد و تشنگی داغ و مُردن مرا ،به خاطر گذران فصل جفت گیری می پنداشت ... من تب کرده بودم آنشب ...
الهه
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1384 ساعت 12:43 ق.ظ