«ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالیست
حال هجــران تـو چه دانی که چه مشکل حالیست»
اینروزها آسمان شب کویری دلم ، ستاره چشمانت را کم دارد؛
نگاهم غوطه ور در اشک ، جان جانان تو را می نگرد...
جان جانان تو اینجا به دیدگان خزان زده ام امید بهار بازگشتت را میدهد.
برگرد...
ندیدی؟
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»...