از لحظه ای که مرا بدنیا اوردند, پیوسته گفتند دوست بدار
امروز که دیوانه وار دوست دارم می گویند: فراموش کن...
نام تو درسینه ام جایگاهی است نامت را حک کردم هر روز ترا می بوسم و می بویم و عاشقانه چشمهایت را نگاه می کنم دنیایی ساخته ام خانه ای بر بلندای محبت رشته های مهر پیچکهایش گلدان هایی پر از گلهای سرخ و تو تنها معبود خانه کوچک من خانه ای که به وسعت سر سبزی کوهساران است و من در کنار چشمه ساران محبت دستانت را می فشارم من هنوز فردای امید را با چشمانی مشتاق مینگرم
|