کاش می شد خالی از تشویش شد
برگ سبز تحفه درویش شد
 
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می امد کنارش می نشست
 
کاش من هم یک قناری می شدم
در تب آواز جاری می شدم
 
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرفتر ها کمی سر می زدم
 
با قناری ها غزل خوان می شدم
پشت هر اواز پنهان می شدم
 
آی مردم ! من غریبستانی ام
امتداد لحظه ی بارانی ام
 
شهر من آن سوتر از پروانه هاست
در حریم آبی افسانه هاست

 
شهر من بوی تغزل می دهد
هر که می آید به او گل می دهد

 
دشت های سبز و وسعتهای ناب
نسترن، نرگس، شقایق ، آفتاب