تکرار ثانیه های با تو بودن چقدر زیبا و دلنشین است، تکرار لحظه هایی که باران مهربانی تو خیس و مرطوبش کرده ... چند روز است که دلم بی وقفه بهانه تو را می گیرد، دیگر نمی دانم با این دل لجوج و سرکش چه کنم ؟! کاش قبل از رفتنت گفته بودی با این دل بهانه گیر چه کنم ... شایدم هم گفتی و من ... از روزگار دلم گرفته ، از این تکرار دلم گرفته دلم می خواد گریه کنم، بارون ببار دلم گرفته دلم می خواد گریه کنم ... گریه کنم ... گریه کنم بیا توی ای مهربان، تو باش بهانه گریه من ... این روزها، روزهای تلخ بی کسیت، بر بی کسی هم باید تلخ گریست ... خداوند مهربان من ! امروز روز سبز است پس ... امروز من دست یاریم را به سوی تو دراز می کنم پس ... خداوند بزرگ زمین کوچک، من گمشده ام راازتومی جویم...
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم بتولای تو بر هر دو جهان پازده ایم
تا نهادیم به کوی تو صنم روی نیاز پشت پا بر حرم دیر و کلیسا زده ایم
در خور مستی ما رطل و خم ساغر نیست ما از آن باده کشانیم که دریا زده ایم
همه شب از طرب گریه مینا من و جام خنده بر این گنبد مینا زده ایم
نشوی غافل از اندیشه شیدایی ما گرچه زنجیر به پای دل شیدا زده ایم |