من میگفتم و یارم گفت.....
گفتیم و سفر کردیم از دشت شقایق....
اما با عشق گذر کردیم.....


گفت : وقتی پاییزه همه دنیا غم انگیزه !!!! با اون برگ هاش که میریزه ولی گلِ عشق تو نمی ریزه....
گفتم : گلِ عشق من خزون رو دیده که گل داده ، ولی تمام دلخوشیش مثل آیینه زیر پای تو افتاده....

گفت  که بهارها چی وقتی گریونه؟ابر ها چی؟
از عشق رخ ساحل وقتی مجنونه ، دریا چی؟

گفتم : از تو می ترسم یه وقت بری و تنهاشم
از این هجران از این دوری ، منم هم درد ابرهاشم

گفت : اگه من مُردم چقدر به من وفا داری؟
عشق رو به فراموشی چند روزه تو می سپاری؟

گفتم : تو که می دونی سرِ خاک تو می میرم!!!!!
ولی تا لحظه مردن دل از تو نمی گیرم!!!!!!

گفتم : نگفتم از غمِ عشقت دارم دیوونه می شم ، حالا دیوونگی هامو تماشا کن....
گفتی : عاشق دیوونگی هاتم .... عاشق دیوونگی هاتم.... عاشق دیوونگی هاتم...