تمام این شبهای مانده در پشت حصار سکوت ،
به شادی پنهان در پس پلکهایت می اندیشم
و دلم در آتش هراسی مبهم گداخته می شود ...
حالا دراین دلهره و تنهایی ،
تنها بوی آشنای پیراهنت مانده وزخم شراب فراموشی !