برگرد... تا چشم به هم زدیم دیدم ، صد سال میانمان جدایی بی بال و پری به اوج پرواز ، با نغمه ی عشق بی صدایی تا چشم به هم زدیم دیدم ، رنگ از رخ دوستی پریده در فصل شروع قصه ما ، ناخوانده به آخرش رسیده
تا چشم به هم زدیم دیدم ، دنیا به سرم خراب گشته آن چشمه ی چشم تو صد افسوس ، بر تشنگی ام سراب گشته
تا چشم به هم زدیم دیدم ، نوری به شبم دگر نمانده فردای ندامت تو اما بر خسته دلم اثر نمانده
تا چشم به هم زدیم دیدم ، پرپر شده غنچه ی امیدم بی صبح و سلام تو نمانده ، بر گرمی زندگی نویدم
تا چشم به هم زدیم دیدم ، راهت به من غریب بسته ست دست تو جدا ز شعرهایم ، قلبت ز ترانه ام گسسته ست تا چشم به هم زدیم دیدم ، بی نام تو گشته قصه هایم برگرد تو نازنین تنها ، تنها به هجوم قصه هایم | ||
|
سلام به شما نوشته های خوبی داری وخیلی هم با احساسی درود به شما دوست عزیز
سلام دوست عزیز وب سایت قشنگی داری ببینم اسم وبلاگت بر گرفته از اسم رمان معروف اسکارلت همون اوهارای بزرگ هست من خیلی دوسش دارم با دیدن اسم وبلاگ شوکه شدم موفق باشی باب ایول سلیقه پیش منم بیا