اگر آسمان بالای سرت ابریست و تو در زیر باران هستی

اگر به دنبال رنگین کمان میگردی اما رنگها درد را برایت به ارمغان می آورند ،

اگر دنیایت تغییری نمی کند و هیچ پایانی در نظرت وجود ندارد،

اگر در جستجوی آفتابی اما تنها شب را می بینی،

اگر همه اطرافیانت لبخند می زنند ولی تنها کاری که تو می توانی بکنی اخم کردن است،

اگر از همه اینها ، زمانی که زندگی تو را پایین می کشد ، خسته شده ای،

در آن هنگام از پشت پنجره قطرات اشکت به عجایب این زمین نگاه کن،

به زیبایی یک گل که همچون مخملیست در دستت،

هوای اطرافت و بوی خرمن علف های تازه را استشمام کن،

بچه های شاد در پارک،بیگناهی بازیهای آنها را ببین.

تصور کن همراه پروانه ای در هوامعلقی،

هنگامی که میان درختان به این سو و آن سو می پرد،

زمزمه های دریا یا گرمای نسیم تابستانی را به یاد آر.

به طعم تکه شیرینی فکر کن هنگامی که روی زبانت آب می شود ،

یا نغمه پرندگان صبحگاهی هنگامی که با آوازشان به هر صبح سلام می کنند،

به یاد آر سخنان زیبایی را که در آغوش مادرت می گفتی،

نرمی نوازشش را احساس کن هنگامی که به آرامی بر صورتت بوسه می زند،

خوبی های درونت را جستجو کن ، ابرها را از آسمان زندگیت دور کن.

به زیر پایت نگاه نکن، سرت را بالا بگیر.

فکر نکن زندگی چه چیزهایی به تو بدهکار است ، به چیزهایی بیندیش که تو باید به او بدهی.

فردا را فراموش کن، آنگاه می توانی زندگی را شروع کنی.

بنابراین روزگاری را که در آن زندگی می کنی با هدایایی که می توانی ببخشی، متبرک ساز .

به جریان زندگی بی اعتنایی مکن بلکه به آرامی با آن همراه شو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد