سلام
اول نامه میخوام کمى مقدمه چینی کنم و حرفی به دوستان نازنینم بزنم.....
 
خواستم بگم که دوست ندارم عین من باشید یعنی شکستنی ...... بهتره بعضی وقت ها همه فکر کنند مغروری تا شکستنی.......
نمیخوام اشتباه منو کنید چون من تمام عاشقانه هایم رو جدی گرفتم و برای هر کی که دلم رو لرزاند کلبه ای ساختم حتی با حصیر.......
سخت است تنهای تنها باشی بعد کسی از روی خواهش یا حتی از روی مهربانی نگاهت کند.
دردم هر چی بیشتر میشه برای خیلی ها بیشتر دعا میکنم آخه از قدیم گفتند که دعای مریض ها مستجاب میشود......
چرا همه فکر میکنند من خوشبختم.......
من حتی تمامِ شکلات های نداده او را نگه داشتم و او شکلات های روز عشاق را حتی تا آخرش خورد و گفت یادگاری چه معنی داره .... حیف است خراب مى شود.....
 
خوب بریم سر اصل مطلب ......
دیشب , شب تمام مدت , زبر باران خوابید. تصور کردم این همه تگرگِ درشت قهرِ تهِ دلِ ترا هم مى شوید و با خودش دوباره به دریا بر مى گرداند ... اما بازم اشتباه.....
 
خوب خستگیت حسابى در رفت نه؟ نه من بودم نه شعر عاشقانه ای نه ترانه بی وقتی ... تازه خیلی ها هم بودند خیلی هایی که یقین دارم من دلم نمی خواست باشند اما دیگر منی در کار نیست .... خودت گفتی من هرگز در زندگیت نبودم و بعد تصحیح غم انگیزت این بود که نیستم.
عیبی ندارد این بار واقعاً بدون قضاوتِ عاشقانه حق با توست اما....
 
اما به خدا دیوانه ها فقط آن کسانی نیستند که بر اثر یک اتفاق پیش از تولد یا بعد از خیانت دچار رهایی از عالم زمینیان مى شوند .... فقط به آنهایی که زنجیر به دست و پا و تختشان مى بندند دیوانه نمى گویند......
 
چقدر تنبیه , چقدر دوری , چقدر سرزنش یعنی تو فکر میکنی من هنوز ادب نشدم؟
من از روی چه چیزی باید جریمه بنویسم تا پسر خوبی باشم ؟
کدام کتاب , کدام جمله , کدام حرف؟
کجای این دنیا گفته اند دستِ خود انسان است وقتی عشقش به جنون میرسد جلوی دلش را بگیرد..... این بی انصافیست تو تنبیهم کردی.......
تو چقدر کردی و من چقدر نکردم و من چقدر ناخواسته یک عالم کارهایی را کردم که نباید میکردم و این ها تمامش علایم آن نوع دیوانگیست که کیمیایی و کمیاب است.
ولی بدون تمام این ها دست من نیست اما بخشش دست توست , تو میتوانی دیگر من را ببخشی و تمامش کنی , درست عین من که تمام شدم !!!!!!!
ولی با این گونه تمام شدن هنوز هم میشود برای تو نوشت , دلم میلرزد از حتی نوشتن اسمت چه برسد به گفتنش.....
 
به من نگاه کن , قتل که نکردم عزیزم , دردادگاه هم قتل را اگر ناشی از جنون باشد مى بخشند , لااقل برایش قصاص نمیگذارند گرچه حکم های تو قابل تجدید نظر نیست اما همیشه بر قانون هم استثتایی وارد است پس بیا و بگذار به حسابِ جنون , تنبیه را کم کن و تخفیف را بسیار .
 
به خدا دیوانه تو بودن قشنگ است........
عشق که تنبیه ندارد البته اگر تو بخواهی دارد حرفی نیست اما لطفاً دیگر ببخش .....
حسابی تنبیه شدم مثلِ آتش گرفته ای که دیگر هرگز به آتش نزدیک هم نمیشود چه برسد به اینکه دستش را به آتش بزند......
من ترا عجیب کم دارم یعنی هیچ چیز ندارم تا باز خودت بگویی که دارمت .....
داشتن در رویا دردی را دوا نمیکند گر چه خودش مثلِ عالمِ دیوانگی عالمی دارد .
 
      از طرف کسی که به جرم دیوانگیت باید در انتظار بخششت باشد.
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد